درخت آسوریک: متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژه ها و یادداشت ها
یحیی ماهیارنوابی
بها: 25000 ریال
تعداد صفحه: 134
نشر: فروهر
ترجمه ای دیگر از این کتاب را می توانید اینجا دانلود کنید.
«درخت آسوریک» از کهن ترین متن های مانده از نیاکان ماست که به شعر سروده شده است.
مناظره ای است بین «درخت» و «بُز» و دارای مطالبی خواندنی ! این دو در جنگ لفظی با یکدیگر هستند ابتدا درخت از خود و سودمندی هایش می گویدو پس از آن «بز».
بز در این میان به درخت می گوید:
سخن زرینه راندم نزدت ای خرمابُن بی بَر
چه سود از این سخن،گویی برافشاندم دُو گوهر
آن چه که به عنوان نخستین انیمیشن جهان معروف و درشهر سوخته یافت شده است، نمونه ای از این داستان است. این داستان به شکل های گوناگون سینه به سینه در میان اقوام غرب ایران به امروز منتقل شده است.
چند ساعتی از وبگردی هایم را به «درخت آسوریک» گذراندم دیدگاههای گوناگون را در این باره خواندم ولی آنچه به نظرم درست می آید نبرد میان دو نیرو است که یکی بر دیگری پیروز می گردد و این منظومه هزاران سال است که ادامه دارد.
یک نسخه از این کتاب را با ترجمه ای دیگر برای دریافت گذاشته ام به گفته ی مترجم نخستین ترجمه بوده است.
در سایتها خواندم ترجمه ماهیار نوابی در سال 1346 منتشر شده است بی تردید ترجمه ماهیار نوابی که از پزوهشگران به نام هستند و به پهلوی آشنایی کامل داشتند ترجمه ای بهتر است.
این اثر باستانی را که همه می شناسیم را داستان درخت آسوریک می دانند.
بریده ای از شعر درخت آسوریک:
درختی رسته است، سراسر کشور شورستان
بُنش خشک است، سرش تر است
برگش به نی ماند، برش ماند به انگور
شیرین بار آورد، برای مردمان
آن درخت بلند، با بز نبرد کرد
که من از تو برترم، به بسیار گونه چیز
رسن از من کنند، که پای تو را بندند
چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
میخ از من کنند، که سر تو را آویزند
از بار من خورند، تا سیر(انباشته) شوند
چون آن گفته شد، (بهوسیله) درخت آسوریک
بز پاسخ کرد، سرفراز جنباند
که تو با من، پیکار میکنی ، تو با من نبرد میکنی
چون این از کودههای من شنیده شود
شود ننگ اوی، سخن هرزهات بیکار کند
درازی، دیو بلند، بشنت(کاکلت) ماند به گیس دیو
که بر سر جمشید، در آن فرخ هنگام
دروغ دیوان، بنده بودند، مردمان
و هم درخت خشک دار بن، سرش زرگون شد
تو از این کردهها، سرت هست زرگون
گرت پاسخی کنم، ننگی گرانم بود
گویندم به افسان، مردمان پارس
بشنو ای دیو بلند، تا من پیکارم
دین ویژه مزدیسنان، که هرمزد مهربان آموخت
جز از من که بزم، کس نتواند شود
چه شیر از من کنند، اندر پرستش یزدان
گو شورون، ایزد، همه چهارپایان
وهم، هوم نیرومند، نیرو، از من است
زه از من کنند، که بندند بر کمان
پیشپاره از من کنند، به آبجر و هوز و مانند آن
که خورد شهریار، کوهیار و آزاد
پس من دیگر بار برترم، از تو، درخت آسوریک
اینم سود و نیکی، اینم، دهش و درد
که از من بز برود، در سراسر این پهن بوم
این زرین سخنم، که من به تو گفتم
چنانست که پیش خوک و گراز، مروارید افشانید
یا چنگ زنید، پیش اُشتر مست
...