گزارش یک آدم ربایی
نوشتهی: گابریل گارسیا مارکز
ترجمهی: کیومرث پارسای
نشر: علم
481 ص، 110.000 ریال
چاپ چهارم 1390
تیراژ: 3300
***
این کتاب، داستان چیزی بیش از یک آدم ربایی ساده است. روایتی است از دورانی که بر مردم کلمیبا گذشته است. در اوائل آخرین دههی قرن بیستم. ینی دوران حاکمیت باندهای مواد مخدر بر زندگی مردم آن خطه از جهان. سرکردهی این باند، پابلو اسکوبار بود. که محل اقامتش توسط پلیسی ردیابی شد و به قتل رسید. وزآن پس کلمیبا پس از گذار از یک رشته اصلاحات، رنگ آرامش ب خود دید.
اسکوبار در مجلس کلمبیا در حدود یکصد نماینده طرفدار خود داشت. باندهای مواد مخدر برای سکوت روزنامه نگاران در برابر اقدامات وحشیانهی خود، آنان را میربودند و خانوادهی ایشان را تحت فشار قرار میدادند. کودکان را استحدام میکردند که پلیس بکشند. در مقابل هر کشته، پنج میلیون پزو پول میپرداختند. در نیمهی نخست سال یک هزار و نهصده و نود و یک میلادی، در مدهلین واقع در کلمیبا، یک هزار و دویست نفر کشته شدند. روزی بیست نفر و در هر دورهی چهار روزه یک حمام خون در آنجا ب راه افتاد. (ص 296)
یکی از مشکلات مبارزان دمکراسی و رسیدن به حق حاکمیت قانون در کشور این بود که اسکوبار کجاست و چگونه میتوان او را از بین برد؟ و تازه بعد از این که او از بین رفت چگونه میشد باندهای او را متلاشی کرد؟
اسکوبار بیشترین محبوبیت را در میان زاغه نشینان کلمبیا داشت. برایشان خانه سازی میکرد و ب حل مشکلاتشان میپرداخت. و بعد از این رشته کارها بود که آنها را عبد و عبید خود میکرد. آنها هم پذیرفته بودند که علیرغم هر آنچه که در کشور میگذرد هوای او را داشته باشند چرا که تنها حامی آنان او بود. مردم عادت کرده بودند، رویدادهای وحشتناک را بپذیرند و در کنار این رویدادها زندگی کنند و نترسند. رویدادهایی همچون انفجارهایی درمدارس و قطعه قطعه شدن دانشآموزان و هواپیمایی که در آسمان متلاشی میشود. دیدن اجساد کودکانی که اینجا و آنجا افتاده بود و مردم از کنارشان میگذشتند.
آدم ربایان، روزنامه نگاران و قضات دادگاهها را میربودند. کسانی که با آنان کنار نیامده بودند. اینان محکوم بمرگ بودند. که این محکومیت زندانبانان را نیز شامل میشد. کسانی که میتوانستند روزی در دادگاهی شهادت بدهند، بر بی عدالتی باندهایی که در دورانی از تاریخ کلمبیا، حاکم بر سرنوشت مردم بودندا.
زندانبانان جشن ها و اعیاد را با زندانیان گرامی میداشتند. ولی بعید نبود که فردای جشن مجبور باشند یک یا دو یا چند تن از آنان را به قتل برسانند. و آنگاه بنشینند و در انتظار صدور حکم مرگ خودشان باشند.
روزنامه نگاران و قضات تهدید میشدند. و جالب این که همیشه کسانی پیدا میشدند که تسلیم نشوند. که اینان ربوده میشدند و بعضن به قتل میرسیدند.
کتاب گواه مستندی بر این است که آن دوران در مورد مردم کلمبیا و شهر مدهلین بسر آمد. مردمی که در حاکمیتی قرون وسطایی که سهل است در حاکمیتی که در جهان بی سابقه است زیستند، آنان اکنون در پناه دولتی برخاسته از دل مردم، کم و بیش به خوشی روزگار میگذرانند.
***
گابریل گارسیا مارکز در ابتدای کتاب سپاسگزار است از:
ماروخا و شوهرش که در اکتبر 1993 به وی پیشنهاد کردند که داستان دورانی که ماروخا در گروگان باندهای مواد مخدر بود را، بنویسد.
مارکز بعد از شنیدن داستان آنان، به نظرش رسید که نمیتواند این داستان را جدای از آنچه در بر سایر قربانیان راه دمکراسی رفته است به رشته تحریر در آورد. در نتیجه با توجه به سرنوشت دیگرانی که در این راه جانباخته بودند، کتابی نوشت که اکنون در دسترس ماست و باید آن را بخوانیم.
با خواندن این رمان، ینی گزارش یک آدم ربایی، یاد میگیرید که دیگر غر نزنید. چیزی که خیلی خیلی به آن نیازمندیم. و منطقی تر به اوضاع و احوال خود بیاندیشیم. اگر تصور میکنیم که اکنونمان باید دگرگون شود. اگر هم نه، بهتر است برویم سر وقت دیگر کتابهایی که سایر قفسههای کتابفروشی ها را اشغال کرده اند.