محمود گلابدره ای
1318-1391
هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز
این آسمان غم زده غرق ستاره است
محمود گلابدره ای درگذشت. بعضی ها می گویند چرا شما -ینی ما- بعد از مرگ این بزرگان به یادشان می افتید؟ دلیل همان است که در شعر ابتدای یادداشت عرض کردم. بسیاری اوقات نامشان و حضورشان از مقابل چشمانمان می گذرند. و اگر بخواهیم هر بار که این اتفاق می افتد یادی بکنیم مدام باید بنویسیم. از بس بزرگوار داریم. این یاد را هم نکنیم، چه کنیم؟ هرچند بسیاری از همین کلایه گنندگان خودشان این یاد را هم نمی کنند. مگر با گفتن یک آخییی وقتی خبر را می شنوند.
خودم بشخصه بدورد گفتن و خدا حافظی را دوست ندارم و همیشه در مهمانی ها و یا جدا شدن از دیگران سعی می کنم به شکلی فرار کنم. چرا که بارها این احساس را داشته ام که این آخرین دیدار است. ولی بعد از وقوع حادثه دیگر نمی توانم بی خیال باشم. گیرم متهم بشوم به این که بعد از مرگ به سراغ آدم ها می روم.
محمود سی و اندی کتاب نوشت که از آن ها فقط پر کاه را خوانده ام. خیلی خیلی وقت پیش. درهمان اوقات هم یکی دو بار روبروی دانشگاه دیدمش و یک بار دستش را فشردم. و .......دیگر از حال و روز او تا یکی دو روز پیش بیخبر بودم. این که چه می کند؟ می دانستم می نویسد و کتاب هایش را دیده بودم ولی نخوانده بودم.
عکسی از نامه ای که به وزیر مسکن و شهرسازی نوشته و در بخش تصویری مهرنیوز، در میان عکس های مراسم بدرقه اش منتشر شده را ببینید، حکایت حال و روز این روزهایش بود، که حکایت حال و روز خیلی هاست.
یاد و خاطره ی نویسنده ی پرکاه گرامی باد.