مرشد و مارگریتا
نوشتهی: میخاییل بولگاکف
برگردان: عباس میلانی
نشر: فرهنگ نشر نو
چاپ نهم – 444 رویه – 7500 تومان
تیراژ: 5500 نسخه
***
چند برگی از کتاب را در اینجابشنوید.
مقدمهی عباس میلانی بهترین شکل معرفی این کتاب است. آن را در زیر بخوانید:
این کتاب را شاید بتوان از آثار شگفت انگیز ادبیات جهان به حساب آورد. در زمانی که ادبیات فرمایشی تسمه از گردهی ادبیات شوروی کشیده بود و عرصه را به چهرههای درخشان ادب روسیه تنگ کرده بود، بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن رمانی کرد که به زعم بسیاری از منتقدین، با کلاسیکهای تاریخ رومان پهلو میزند و بی تردید در زمرهی درخشانترین آثار ادبیات تاریخ روسیه به شمار میرود.
مرشد و مارگریتا، ساختی به غایت بدیع دارد. رومان از سه داستان مختلف تشکیل شده که گاه به گاه در هم تنیده میشوند و بالاخره در پایان کتاب، به وحدتی ارگانیک میرسند. "شرح وقایع سفر شیطان به مسکو"، "سرنوشت پونتیوس پیلاطس و تصلیب مسیح" و داستان "عشق مرشد و مارگریتا"، اجزای سه گانه ی رمان هستند. این داستانها در دو زمان تاریخی مختلف رخ میدهند: یکی زمان عیسا مسیح در اورشلیم و دیگری زمان حکومت استالین در مسکو. وقایع زمان اورشلیم از صبح چهارشنبهی هفتهی عید فصح میآغازد و تا غروب شنبه ادامه دارد. وقایع اصلی داستانهای مسکو نیز حدود هفتاد ساعت یعنی از بعدازظهر چهارشنبه تا صبح یکشنبه را در بر میگیرد. این توازی زمانی قاعدتن بیانگر توازی سرنوشتهایی است که در این دو زمان تاریخی مختلف رقم خورده. بولگاکف با تمهیدات دیگری نیز این توازی و تکرار را به ما نشان میدهد: مسائل و خصائل بسیاری از شخصیت سه داستان شبیه هم هستند، بهتدریج خواننده در مییابد که آنچه در فصلهای مربوط به پیلاطس خوانده در حقیقت بخشهایی از همان کتاب مرشد بوده است و بالاخره توصیف نویسنده از دو شهر مسکو و اورشلیم و طوفانی که در پایان ماجراهای این دو شهر رخ میدهد نیز همخوانی و شباهت کامل دارد. انگار دو شهر یکی شدهاند. یکی مسلخ مسیح است و دیگری مذبح مرشد و یا به تعبیری خود بولگاکف.
همانطور که کتاب از سه بخش به هم پیوسته تشکیل شده، مطالب آن را هم میتوان در سه سطح مختلف اما مرتبط خواند و ارزیابی کرد. در یک سطح، مرشد و مارگیتا رمانی است سخت گیرا و گاه طنزآلود در بارهی عشقی پرشور و شهری درمانده و نویسندهای طرد شده. روایتی است نو از داستان تصلیب عیسا مسیح و سرنوشت پیلاطس. نقدی است جانانه بر جامعهای بوروکرات زده و گرفتار چنبر خودکامگی. شرحی است تغزلی از عشقی عمیق میان دو انسان تنها. در این سطح، رمان بولگاکف به مصاف بسیاری از مفاهیم ذهنی متعارف ما میرود. جهان کهن و اساطیری اورشلیم یکسره عاری از هرگونه شگفتی و معجزه است و جهان امروزی مسکو، همه جا پر از حیرت و اعجاز. محدویتهای زمانی و مکانی چون رویایی درنوردیده میشوند و آنچه خارق عادت و خلاف عقل است، عادی و عقلانی جلوه میکند. در فضایی پر تخیل و پر طنز، بولگاکف زندگی در مسکو و فضای روشنفکری آن زمان شوروی را به باد سخریه و انتقاد میگیرد و دست و پاگیری نهادهای بوروکراتیک و دشواری زندگی روزمره و ماهیت مضحکهی شوراهای نویسندگی فرمایشی را به بهترین وجه عیان و عریان میکند. طبعن برخی از منتقدین غربی، به سودای اغراض تبلیغاتی، عمدتن بر این جنبهی انتقادی بولگاکف از جامعهی شوروی تاکید کردند و به جنبههای پر ارزش دیگر این رمان بهای کمتری دادند. ولی مرشد و مارگریتا اساسن رمانی است فلسفی که مایه و ملاط آن طبعن از جزییات واقعیات زندگی روزمره نویسنده و زمانهی او برگرفته شده است. بولگاکف این واقعیات را چنان ترسیم کرده که ورای صورت ملموس و مشهود آنها، جوهری ابدی و ازلی نهفته است و شناخت این جوهر ما را به سطح دیگری از ارزیابی این کتاب رهنمون میشود.
................
بولگاکف متولد سوم ماه مه 1891 و فارغ التحصیل مدرسه طب بود که مدتی در روستاهای روسیه به طبابت پرداخت و کتاب خاطرات یک پزشک روستایی ثمرهی این سالهاست. نوشتن مرشد و مارگریتا از سال 1928 آغاز شد. در سال 1930 در نتیجهی فشارهای روانی و اجتماعی، بولگاکف، در لحظهای از افسردگی، مانند مرشد، نسخهی اول کتاب را با دست خود به آتش افکند و چندی بعد، نگارش دوبارهی آن را آغاز کرد و تا آخرین روز زندگی خود در سال 1940 به تصحیح آن مشغول بود. بولگاکف نیز مانند مرشد، عاشق زنی شد. به نام النا سرگیونا. او نیز مانند مارگریتا کلاهی برای بولگاکف دوخت و عمیقن دلبستهی مرشد و مارگریتا شد و در سالهای آخر، که بیماری بولگاکف مانع کارش میشد، رمان را به صدایی بلند میخواند و تصحیحاتی را که بولگاکف لازم میدید وارد متن میکرد. بولگاکف هشت بار کتاب را بازنویسی کرد و در این بازنویسیها تغییرات مهمی در ساختار داستان صورت داد. در نگارش اول مارگریتایی در کار نبود و تنها بعد از آشنایی با همسر جدیدش، النا، مارگریتا هم وارد داستان شد. متنی که امروز به دست ما رسیده در سال 1938 تمام شد و دو سال آخر زندگی بولگاکف صرف تصحیح آن شد.
وقتی در دهم مارس 1940 بولگاکف درگذشت، کسی جز همسر و چند دوست نزدیکشان از وجود مرشد و مارگریتا خبر نداشت. ربع قرن طول کشید تا بالاخره مرشد و مارگریتا از لهیب آتش زمان وارهید و جاودانه شد.