برو ولگردی کن رفیق
مهدی ربی
مجموعه داستان
تیراژ 1500 نسخه
چاپ دوم 1389
نشر چشمه
2500 تومان
111 صفحه
کتاب را بی هیچ پیش زمینه ای از نویسنده، خریدم و باز کردم و درین گرمای طاقت فرسا از ماندن کتابی از سه سال پیش در کتابفروشی بخود و ایرانی بودنم بالیدم! مانده بود و چه خوب. این نشان از توجه ایرانیان ادیب دارد که نمی پسندند دیگران از چنین موهبت هایی بی بهره بمانند! تاکسی از بس مانده بود بو گرفته بود. این وقت ظهر و مسافر؟! ما هم بو گرفتیم. بدک هم نبود. دو سه خطی را که در پیاده روِ منتهی به ایستگاه محترم تاکسی جسته و گریخته خوانده بودم را پی گرفتم. براق و خوشحال از یافتن.غرق طرح جلد که شاید از اردشیر رستمی باشد با اینکه با حال و هوای وی فاصله داشت. نیمساعت بو گرفتگی را در اثر اعجاز داستانکِ " شما صد و یازده هستید" به جان خریدم و راننده را که سوار میشد و غرولند کنان به من می نگریست با لبخند بدرقه کردم. " عاشقی؟! ". حکمن گفته بود اگر بیشتر کشش می دادم و حالش را بلوتوث میکرد.
نفس کتاب را بریدم تا شب. با اینکه " سالهای ابری " علی اشرف درویشیان امانم را بریده و جلد سومش سحر شده و پیش نمی رود. علاقه ی نویسندگان ادبیات داستانی ایران را در پر ورق نوشتن می توان از انتشار " شوهر آهو خانم " پی گرفت تا همین چند سال پیش که با کم ورق نوشت های جوانان گل جلوداری شد و حال بانوانی که متهمند به عامه پسند نگار، دست به چنین سترگ قدم برداشتن ها می زنند. چه سر و صدایی شده بود در میان مجلات و جمع های نویسندگی! یکی در آمده که هزار صفحه نوشته!!! فاصله نگیرم. کتاب حاصل چهار داستان است که هر کدام با اینکه فضای متفاوتی دارد، یک اتمسفر و آب و هوایی را انتقال میدهند. آنقدر که تنگ هم می خوانیدشان و پیش می روید.
تقدیمیه اول کتاب به " غزاله علیزاده " کم مرا بخودش نکشاند.
نویسنده در اول کتاب که طبق رسم نشر فقید چشمه خودش را معرفی میکند، اشاره دارد که "آواره ادبیاتم"! گریز هایی که به دوران دانشجویی می زند، شیرین ست و برایِ منِ دورانِ خاتمی دانشجو نبوده کمی حسرت برانگیز ست. دوستی های دانشجویی آن زمان و فعالیت های دانشجویی که در همان سه چهار سال خف ماند و سعی بر آن شد که دانشجو یواش یواش با عقل معاش آشنا شود و درگیر باشد و اصلا چه معنی دارد دانشجو غیرِ درس کار دیگری بکند؟! یادِ فیلمِ " اعتراض" افتادم که بک گراند دانشجویی خوبی به منِ آینده یی نداد و آخرش هم ندیدن و نیافتن و یافتنِ این همه سال خوش خیالی! بگذریم. قسمتی از کتاب را با این دو انگشتِ یابنده تایپ می کنم که اگر دلتان خواست کاملش را بخوانید و اگرم خوانده اید که دیگر هیچ! آب در هاون کوفتن است و :
" اجرای فوق العاده ای شد و خبرش مثل توپ صدا کرد. جوری که فردایش انجمن اسلامی دانشگاه آزاد، گروه را برای اجرایی دیگر دعوت کرد. هفته تمام نشده بود که همه ی اعضای اصلی گروه را به کمیته ی انضباطی دانشگاه احضار کردند و آن ترم تعلیق شدیم. هفته ی بعدش هم رییس انجمن اسلامی دانشکده ی مهندسی را اخراج کردند. سیامک بیشتر از همیشه ساکت بود. گویا او را جای دیگری هم برده بودند. به ظاهر سرد شده بود، اما کلمه ای نمی گفت. فقط یک روز که از دانشگاه پای پیاده راه افتاده بودیم سمت خانه شان، گفت:" توی اون اتاق یه نفر بود که بقیه دکتر صداش می کردن. به دوستی من و تو و لاله خیلی گیر داده بود. خیلی آشغال بود فرید! آشغال ترین دکتری که تا حالا دیدم!" توی بوفه ی دانشکده جمع می شدیم، برای همدیگر سیگار آتش می زدیم و ماء الشعیر کله اسبی می خوردیم و احتمالا هر کس به فکر این بود که چگونه خودش را ..."
برو ولگردی کن رفیق!