احتمالن گم شدهام
سارا سالار
چاپ چهارم – زمستان 88
143 صفحه – 3500 تومان
تیراژ 10000 - نشر چشمه
***
به دکتر گفتم: "انگار سالها پیش گم شدهام.
توی آن آسمان سیاه پر ستارهی زاهدان."
احتمالن گم شدهام اولین کتاب سارا سالار است که جایزهی بنیاد گلشیری را هم از آن خود کرده است. برای همین اولین کتاب بودن.
کتاب تک گویی زنی است حدودن سی و پنجساله، از یک روزی که نزدیک ظهر از خواب بیدار میشود تا شب. مروری بر آنچه که در زندگیاش گذشته دارد. گاه در زمان حال است و گاه به گذشته بر میگردد. ولی از دوران کودکیاش تا روز آشنایی با گندم، که سال اول دبیرستان است، چندان تصویر زیادی نمیبینیم. گندم دختری است کاملن شبیه به خودش. البته این باور گندم است و نه باور خود راوی. گندمی که از سال اول دبیرستان تا هشت سال پیش از روزی که در رومان شاهدش هستیم، با او بوده است.
کتاب را با یک پیش داوری به دست گرفتم. که از جمله کتابهای فمینیستی باشد. نبود. ولی دنیایی زنانه را تصویر کرده بود. طبیعی هم بود. زنی که مادر است، همسر است، تحصیلات عالیه دارد و از زندگی مرفهی برخوردار است.
با این که کتاب را میشود به دست گرفت و تا تمام نکردنش آن را زمین نگذاشت، ولی لحن نوشتاری آن و واژه های به کار رفتهی در آن را نمیپسندم. به نظر می رسد که این واژه ها در یک اثر ادبی باید از دهان یک زن عامی بیرون بیاید. واژههای به کار رفته در کتاب را نه این که این درست نباشند، ولی از قهرمان داستان خیلی باور پذیر نیست. که اگر باشد، و آدمهایی با تحصیلات عالیه در کشورمان این گونه سخن بگویند، چیز جالبی نیست. زندگی این زن، آنگونه که گذشته است، نباید تفکراتی چون این داشته باشد که خیلی چیزها را بهسخره بگیرد. مثال بزنم: به راحتی هر کسی را میتواند یارو بنامد، یارو نیسانیه، یارو پرایدیه، یارو خوانند ِهه، کسی محل خرشم نگذاشت، پسرا موهاشان را بلند میکنند، زمان ما از ترس بگیر، بگیر، کسی جرات نمیکرد از این غلطها بکند ... و خیلی مثالهای دیگر. که این ها میتوانستند به راحتی بشوند: نیسانیه، پرایدیه، خواننده ِ ه، کسی محلشام نگذاشت. .... کسی جرات نمیکرد از این کارها بکند. اصلن هم بد نبود و کاملن هم منظورش را رسانده بود. در مورد این آخری هم بگویم که به نظر من که اصلن نباید این موی بلند را گفت: "غلط". آن هم از زبان کسی چون قهرمان داستان ما. داوری خواننده را نسبت به شخصیت داستان دچار موضع گیری غلطی می کند. چرا که خودم به شخصه اعتقاد دارم که راوی، چینن زنی نیست که نخواهد کوچکترین حقی برای اولیه ترین حقوق انسان ها رعایت نکند. چرا که یکی از اولیهترین حقوق انسانها این است که ظاهرشان مطابق آنچه خود دوست دارند، باشند و اگر من نمیپسندم، مشکل خودم است. و راوی این مشکل را ندارد. این برداشت من از قهرمان رومان "احتمالن گم شده ام" است.
در اینجا مثالی هم از فروغ بگویم و تمام کنم.
فروغ فرخزاد در جایی میگوید، نقل به مضمون:
من وقتی از خیابانی عبور میکنم که بوی گند شاش و ادرار میدهد نمیتوانم برای شرح خیابان، لیست عطرهای پاریسی را جلوی خودم بگذارم و از آنها استفاده کنم.
کاملن درست است. ولی این کتاب اینگونه نیست. در این کتاب راوی با این گونه تفکر نسبت به اطراف خودش، نشان از یک زن با فرهنگ ندارد که می خواهد چیزی را شرح بدهد. البته شاید مدعی این هم نیست. نمیدانم. ولی علی الحساب یک مدرک کارشناسی را با خود یدک میکشد، یا نه؟ ما که توقع نداریم با کسی چون علویه خانم طرف باشیم. داریم؟ ولی راوی تفکراتش این گونه است. هرچند در کلام سعی میکند این واژهها را به ویژه وقتی با پسرش گفتگو میکند را بهکار نبرد.
این چیزی که نوشتم تنها نکتهی منفی کتاب بود.
کتاب به خوبی با عبور قهرمان رومان از مقابل بیلبوردها و نیز در جای جای کتاب، روشن بودن رادیو و آنچه که میشنود، فضا و زمان داستان را برای خواننده باز میکند که این شیوهی کار، تقریبن بیتاست. تصویری که می بینیم تهران است در سال 1378 یا نه، یکی دو سال قبل از آن. چاپ اول کتاب، 1378 است.
گریز زدن مدام به گذشته و آوردن آن به زمان حال و تکرار اش و این رفت و برگشتها، کاملن استادانه است. خواننده را اذیت نمیکند و رومان بسیار روان و بی آزار ِ خواننده، جلو میرود.
پیشنهاد میکنم کتاب را بخوانید. اوقاتتان را خوش میکند. در این یکصد و چهل وسه صفحه به شکل خوش آیندی، شاید این خواهید بود که یک زن چگونه خودش را که فکر میکند احتمالن گم کرده است، پیدا میکند. و یا نمیکند.
کتاب بعدی خانم سارا سالار را که بخوانم شاید بهتر بتوانم در باره اش بنویسم.
تا بعد.