Quantcast
Channel: کتاب هایی که می خوانیم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 141

واژه نامک - فرهنگ واژه های دشوار شاهنامه - نوشین

$
0
0

واژه نامک
(فرهنگ واژه های دشوار شاهنامه)

نویسنده : عبدالحسین نوشین
نمونه خوانی : شهاب الدین ارجمندى /b<>/b<>>/>
ناشر : معین - تهران
چاپ اول، 1385 شمسى
نوع جلد : سلفون سخت
قطع : رقعی
تعداد صفحه 479

قیمت:7000تومان  

 

یکی از کتاب هایی است  که هنگام خوانش شاهنامه همراهیم می کند. واژه ها بسیار روان و روشن توضیح داده شده اند. 

در کلاس های دکتر رواقی که بودم ایشان انتقادهایی به این کتاب داشتند که شنیدنی بود. 

 

 

عاقبت چرخ بازیگر کار خودش را کرد و «واژه نامک» عبدالحسین نوشین هنرمند آواره از وطن به وسیله بنیاد فرهنگ ایران چاپ و منتشر شد. نوشین در مرض موت به فرزندش وصیت کرده بود که این یادداشت‌ها را به ایران بفرستد و به دست دکتر خانلری بسپارد تا به همت او منتشر شود و به هم‌وطنانش برسد. خیلی دلم می‌خواست بدانم نوشین وقتی که چنین وصیتی می‌کرده در چه حال و هوایی بوده است. در ضمیر آشفته‌ی رنجیده از روزگار و شاید پشیمان از گذشته‌اش چه می‌گذشته است. بگذریم...

آنان که با کتاب و ادب فارسی سر و کار دارند می‌دانند که نوشین، سال‌های آخر عمر آشفته‌سرانجامش را وقف تصحیح شاهنامه کرد، و به همت او و همکارانش متن مصحح و انتقادی شاهنامه در مسکو منتشر شد و به فیض مقاصد خاص به ارزان‌ترین قیمت در دسترس محققان ایرانی قرار گرفت. این اقدام با همه‌ی نقایصش و با همه‌ی ایراداتی که بر آن وارد است، ظاهراً مثبت‌ترین و پرفایده‌ترین گامی است که تاکنون در راه احیای اثر عظیم و حماسی و ملی ما ایرانیان برداشته شده است و اجازه فرمایید با کمال شرمندگی این را اضافه کنم که با کمک دیگران.

گذشته از این خدمت مهم، نوشین در ضمن تصحیح شاهنامه به کار فرعی اما بسیار سودمند دیگری هم پرداخت، و آن شرح و حل مقداری از مشکلات شاهنامه بود. همین، که به اسم واژه نامک در دسترس شماست. قبل از خرده‌گیری می‌خواهم بدین واقعیت اعتراف کنم که اگر نوشین جز این مجموعه هیچ اثری در فنون هنر و ادب و ترجمه، تقدیم پیشگاه ارجمند زبان پارسی نکرده بود، باز هم دینی از این آب و خاک بر گردن نداشت. کاری که این هنرمند دور از وطن انجام داده است در اهمیت از همه‌ی فعالیت‌هائی که هم‌وطنان پر طاق و ترنبش تاکنون کرده‌اند، بیش است. یادش گرامی و روانش شادباد.

درین کتاب سیصد و پنجاه صفحه‌ای بیش از سه هزار لغت و ترکیب اغلب مبهم شاهنامه مورد بحث قرار گرفته است و در بسیاری از موارد به فیض شواهد متعدد و استدلال درست، رفع مشکل شده است و شاید درین سه هزار مورد به کمتر از یک دهم مواردی برخورد کنیم که محتاج فحص بیشتر و تحقیق جامع‌تر باشد؛ و آنان که در کار «لغت» دستی دارند می‌دانند که تألیفی بدین درجه از صحت چه دشوار است.

استاد خانلری مجموعه‌ی یادداشت‌های نوشین را به من سپرد، تا تنظیم کنم و به چاپ بسپارم؛ و من -چنان‌که در مقدمه‌ی کتاب نوشته‌ام- خود را اخلاقاً متعهد و ملزم داشتم که عین نوشته‌های نوشین را تنظیم و چاپ کنم، بی هیج دخل و تصرفی، و گرچه اصلاحات لازم و بی ضرر؛ که دست مرد از جهان کوتاه بود، و تغییر نوشته‌هایش گناه.

اخیراً که به مناسبتی درین کتاب نفیس تورقی داشتم، موارد معدودی به نظرم آمد که جای گفتگو بود. عین لغت و معنی و شاهد را از کتاب نقل کردم و نکته‌ای را که به نظرم رسیده بود با علامت * به دنبال آن افزودم. برای تأیید نظراتم ردیف‌کردن شواهد بیشتر ممکن بود، (به فیض فرهنگ ولف و لغت‌نامه‌ی دهخدا و متون معتبری که در سالیان اخیر با فهرست لغات به وسیله‌ی بنیاد فرهنگ ایران منتشر شده است و ظاهراً به دسترس آن مرحوم نبوده است). اما این شیوه با طبع تنگ‌حوصله‌ی من سازگار نیست. آن‌که اهل تحقیق است خودش می تواند بدین منابع مراجعه کند.

قبل از ردیف‌کردن موارد اشکال اجازه می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم: و آن این‌که من همه‌ی کتاب حاضر را بدین نیت بدقت نخوانده‌ام. مواردی که اشارت رفته است، نکاتی است که بقول آخوندها طرداللباب بدانها برخورد کرده‌ام. نقد کامل مطالب کتاب بر عهده‌ی اهل تحقیق است.

اجازه فرمایید یک مطلب کلی هم در مورد لغت‌نویسی عرض کنم و بپردازم به موارد ابهام یا ایراد: درباره‌ی لغاتی که منحصراً در یک مورد مشهود افتاده است و نه در متن مورد بررسی تکرار شده و نه در متون دیگر آمده است، باید با احتیاط بسیار عمل کرد. در این موارد شیوه‌ی فرهنگ‌نویسان گذشته معلوم است، به علت در دسترس نداشتن منابغ تحقیق هرگاه به چونین مواردی برخورد می‌کردند، بی‌اندک تلاش و تحقیقی معنایی مناسب مقال برای صورت مشکوک واژه می‌تراشیدند و ضبط می‌کردند؛ و آماده‌خوران عالم ادب هم معنی منحوت اسلاف را با افزودن یکی دو کلمه‌ی مترادف به فرهنگ خود منتقل می فرمودند. نمونه‌ی این شیرین‌کاری‌ها آن مایه فراوان است که حاجتی به شرح و نقل ندارد.

اما امروزه کسانی که می خواهند با روش درست و علمی به کار استخراج لغات و تألیف فرهنگ بپردازند، باید بدین واقعیت عنایت فرمایند که این صورت‌های مشکوک و منحصر، اغلب نتیجه‌ی غلط‌‌خوانی یا بدنویسی کتاب‌نویسان روزگار گذشته است. تفرسی و حدت ذهنی لازم است تا صورت درست کلمه پیدا شود. اگر کوشیدند و جستند و نیافتند باید به نحوی خواننده را از ماجرا باخبر کنند.

مرحوم نوشین در اغلب این موارد چنین کرده است، و بی‌آنکه حکم قاطع و نسنجیده‌ای صادر کند، میدان را برای هنرنمایی دیگران بازگذاشته است. تنها در موارد بسیار معدودی درین رهگذر مختصر غفلتی شده است، بمثل در مورد واژه‌ی «پتیاره» که در همین یادداشت بدان اشارتی خواهد رفت و «سپرده درون» و معدودی دیگر.

اما توضیحی درباره بعضی واژه‌ها و معانی آنها:

آگین: پر، انباشته، آگنده:

همــی گفت اگـر دخمـه زریــن کــنـم

ز مـشـک سیــه گـردش آگیــن کــنـم

 *داستان تردید رستم است در این‌که چگونه قبری برای سهراب بسازد، به گمان مخلص «آگین کردن» را اگر به معنی اندودن و اندود کردن بگیریم در این جا مناسب‌تر می‌نماید. سنایی هم گفته است «مدخلان را رکاب زرآگین» یعنی زراندود و طلی کرده. فرخی هم دارد «بنفشه دیدی عنبر سرشت و مشک آگین» یعنی مشک اندود، یعنی سیاه.

 

آیین: آذین، زیب و زیور:

سـراســر همـه شهر آییـن ببــــسـت

بیاراســـت میدان و جـای نشـــســت

* معنی مذکور توسعاً درست است و گویا صورت دقیق‌ترش همان آیینه‌بستن باشد که هنوز ترکیبات «آئینه بندی» و «آئینه بندان» متداول است و بستن آیینه در مراسم جشن و سرور بر در و دیوار – لااقل در ولایات جنوبی ایران- مرسوم.

 

ارزانی: ارزنده، سزاوار، شایسته:

* در «واژه‌نامک» به تأیید این معنی عبارتی از کلیله و دمنه آمده است بدین صورت: «بقا باد ملک را، هر عفو که از کمال استیلا و بسطت و وفور استعلا و قدرت ارزانی باشد هنر است». به گمانم «ارزانی باشد» درین جمله به معنی «عطا شود، اعطا شود» درست‌تر می‌نماید. شواهدش در تاریخ بیهقی و کلیات سعدی فراوان است.

 

ازار:  1- شلوار، تنبان کوتاه یا بلند:

فــــرستــاده آمــد بـــرِ شهـــریـــار

ز بــیــخ گــیــــا بـــر میـانــش ازار

2- تنکه‌ی کشتی گیری:

... بـــرفتند شـایسـته مــردان کـــــار

بــبستنــدشـــان بـر مــــیان‌هــا ازار

* در این که ازار و ایزار –و صورت‌های دیگرش- به معنی شلوار هم آمده است، شکی نیست. اما «کمربند» را هم در پهلوانی و کشتی‌گیری مقامی بوده است، و کمربند پهلوانی تا همین چند سال پیش در حکم مدال طلای امروزین بود. در این بیت بوحنیفه‌ی اسکافی هم که:

خـدایــگان جهــان مـر نمـاز نافلــه را

بجای مـاند و ببــست از پر فریضــه ازار

ازار بستن دقیقاً معادل «کمربستن» است، چه خدایگان خراسان با آن همه القاب و عناوین، چیزی از مقوله‌ی باباطاهر عریان عوام‌الناس نبوده است که وقت نماز ستر عورت کند. دلم می‌خواهد در ابیات بالا «ازار» را کمربند و «ازار بستن» را کمر‌بستن معنی کنم.

اما در این شعر که:

... یکــی خــانه دیــد آسمــانش بلــور

ازارش هـمــه سـیــم و پیـکـــرش زر...

با معنی «پوشش» که مرحوم نوشین برای ازار ضبط فرموده است، موافق نیستم و به گمانم ازار درین‌جا همان باشد که امروزه در اصطلاح بنایی «هزاره» می‌گویند.

انداختن: در این بیت فردوسی زدن (رای) است:

از آن پس بیـــامد به پــرده‌ســـــرای

ز هــر گـونـه انـداخت بـا شــــاه رای

در این بیت دقیقی به معنی بکار بردن:

بـر آن جـادوی چـــاره‌هـا سـاخـــتند

نــه ســود آمــد از هـرچ انـداخـــتند

* به گمان بنده در هر دو بیت «انداختن» درست معادل است با «طرح کردن» در تداول امروزین. در مجمل التواریخ و القصص آمده: «پس روزی با وزیران مشورت کرد که... پس از هر نوع انداختند تا بر آن قرار افتاد که...» (ص 496، و نیز به مقدمه‌ی مرحوم بهار در همان کتاب رجوع شود). در بیت دقیقی هم موضوع مربوط است به شاه بلخ که پیر و نزار شده و:

ســران و بــزرگـان و هـــر مـــهتران

پـــزشــکــــان دانـــا و نــــــام‌آوران

بــر آن جـادوی چـاره‌هـا ســاخــتنــد

نــه ســود آمــد از هــرچ انداخــتنــد

پـس این زردهشت پیمبـــرش گفـــت

که زاو دیـــن یـــزدان نشـاید نهفـــت

و سرانجام:

هــمه ســـوی شـــاه زمیـــن آمــدند

ببستنـد کــشتـی  بـــه دیـن آمــدند

یعنی. از هر چه پیشنهاد کردند و طرح کردند و عرضه داشتند، سودی حاصل نشد.

از در کار نیست: بکار نمی‌خورد، بدرد نمی‌خورد، این چاره‌ی کار نیست.

چــنان بــد کــه ابـلیــس روزی بـگـاه

بیــامـد بــســان یـکـی نیــکــخــواه...

بدو(بضحاک) گفت جز تو کسی کدخدای

چــه بـایـد هـمـی بـا تـو انـدر ســـرای

زمــانـه بـر ایـن خـواجـه‌ی سـالــخورد

هـمــی دیـر مـــانـد تـو انـدر نـــــورد

بـگـیــر ایــن ســر‌مــایـه‌ور جــــاه او

تـــرا زیـبـد انــدر جـهـــان گـــاه او...

چـو ضحــاک بـشنیـد انــدیشــه کــرد

ز خـــون پـدر شـــد دلــش پــر ز درد

بــه ابــلیس گـفت ایـن سزاوار نیســت

دگــر گـوی کــاین از در کــار نیســت

* به گمانم «از در کار نیست» در این مورد یعنی: عملی نیست، کردنی نیست.

بودنی: پیشامد، حادثه، ماجرا:

مـــرا گـــر نبــودی خــرد شهــریــار

نــگشتــی ز مــن بــودنـی خواستـــار

* گویا معنی «سرنوشت، امر، مقدر، تقدیر» مناسب‌تر است، این بیت از زبان جاماسب است که:

ســــرِ مــوبـدان بـــود و شــــاه ردان

کـــه بــودی بـــر او آشـکــارا نـهــان

و «ستاره شناس و گرانمایه بود» و شاه از او می‌خواهد که از اختر شماری برگیرد و بگوید که در این  جنگ پیروزی با کیست، او دژم گشته می‌گوید:

کــه مــی‌خـواسـتـم کــایـزد دادگــر

نــدادی مــرا ایـن خــرد ویـن هنـــر

مــرا گـر نـبــودی خــرد، شهـریــــار

نـگـشـتـی ز مــن بــودنـی خواستـــار

نـگویــم مــن ایـن، ور بگـویم به شــاه

کنــد مـر مـرا شــاه شاهــان تـبــــاه

ایوان: خانه، کوشک، کاخ:

چــو گـرمــابـه و کـاخهـــای بـلـــند

چـو ایـوان کـه بـاشد پنــاه از گــــزند

بـایــوان ضـحـــــاک بـردنـــدشـــان

بـدان اژدهـــا‌وش سـپـــردنـــدشـــان

* گویا ایوان معنائی اخص از خانه و کاخ داشته باشد. درین مورد شواهد فراوانی در لغت‌نامه آمده است.

باد و بید:

در زیر ابیاتی که به عنوان شاهد این ترکیب ذکر شده است، مأخذ را «9 پرویز 2514» ضبط کرده‌اند و یکی از مصراع‌ها هم بدین‌سان نقل شده است: «که پیمان شکن خاک باید کفن». این هر دو غلط است و ناگفته نماند که غلط‌های چاپی نیست! شماره‌ی درست مأخذ این است: «9 پرویز 2524» و صورت صحیح شعر هم این: «که پیمان شکن خاک یابد کفن».

در همین‌جا اجازه می‌خواهم نکته‌ی دیگری را نیز تذکر دهم. در صفحه‌ی 37 ذیل واژه‌ی «آهیختن» شواهدی از ناصر خسرو آمده است بدین سان «... کاین برون آهیخد از دل بیخ کین» و «... از حجت خواهم که برآهیخی خنجر». این‌ها هم غلط چاپی نیست، اما به گمانم «برون آهنجد» و «برآهنجی» درست باشد.

بار: بیخ و بُن

بـه خـواهشـــگری رفتــم ای شهریـــار

وگـرنــه بـکــــنـدی سـرش را ز بــــار

ســـران ســواران چـــو برگ درخــــت

فرو ریخــت از بـــار و برگشــت بـــخت

* بار در بیت دوم به معنی تنه‌ی درخت است و در بیت اول -به مجاز- تن آدمیزاد. شاهد؟ فراوان. از فردوسی:

اگــــر نیستــــی فـــر ایـن تـاجـــدار

ســرت کنـــدمی چون ترنــجی ز بــــار

پیداست که ترنج را از ریشه نمی‌کَنند، از شاخه جدا می‌کنند.

از دقیقی:

بــه زیـر دیبــه‌ی سبــــز انــدر آنـــک

تـرنـــج سـبــــز و زرد از بــــار بنـــگر

از لبیبی:

آن جخــش ز گـردنـش بیاویخـته گوئی

خیــکی اسـت پـر از بـاد بیاویخـته از بار

از فرالاوی:

دلا کشیــدن بـایـد عتـاب و نــاز بتــان

رطـب نبــاشد بی خـار و کنـز بر بـــارا

از فرخی:

بـگسلانـد سـر شـیــــر از تـن شـیــــر

هــم بدانسـان که کــسی میــوه ز بــار

و نیز این بیت دیگر از همو:

چون درختـان گشن بودن از دور و به تیر

درفتادند بدانســان کـه فـتد میــوه ز بـار

و درین ابیات سعدی که در بسیار جاها به غلط «پر بار» ضبط شده است:

بسیـــار توقــف نکنـد میــوه‌ی بـر بـــار

چون عـام بدانند که شیـرین و رسیده‌ست

بر او محــاسن اخـلاق چون رطب بر بــار

در او فنـون فـضــایل چو دانـه در رمــان

بازار: 1- نیرنگ و فریب:

چـــو او بـشنــود خــوب گفتــــار مـن

نــه انـدیـشــد از رنــــگ و بــازار مـن

چـــو ضـحــاک بشـنیــد گـفتـــار اوی

نــهــــانــی نــدانــســــت بـــازار اوی

2- پیشامد، ماجرا:

چـــو دستــور بــا لشکـــر آمدش پیش

بـگفــت آنـچ آمــد ز بـــازار خــــویش

3- بیهوده‌گویی، بهانه، عذر بیجا:

غـمـی گشــت قیـصر ز گـفتــارشـــان

چـــو بشنیـــد زآنـگـــونه بـازارشـــان

در مورد این کلمه شواهدی که در واژه‌نامک ذیل معانی شماره‌ی 1 و 2 و 3 آمده است ظاهراً همه به یک معناست. برای کلمه‌ی بازار بنده یادداشت‌هایی تهیه کرده‌ام که از حوصله‌ی این مختصر خارج است و شاید به صورت مقالتی جداگانه تقدیم محققان شود. علی‌الحساب خوانندگان را حوالت می دهم به ستون اول صفحه‌ی 350 حرف «ب» لغت‌نامه‌ی دهخدا، منحصراً برای ملاحظه‌ی شواهد نه معنایی که بر صدر شواهد گذاشته‌اند و بر همه‌ی شواهد منطبق نیست.

بهی: دین بهی، آیین زردشتی:

پـرستـش بـهی بــر کنم زیـن جهـــان

سـپـــارم تـو را تـــاج و تخـت مهـــان

* این مقاله راجع به بحث در نسخه‌بدل‌های چاپ مسکو نیست اما بنده که نمی‌دانم مصراع اول را چگونه باید خواند. نسخه‌‌‌بدل اینست: پرستشگهی بر کنم زین جهان.

پامس: پای‌بسته و درمانده (لغت فرس)، پای بند:

تو گـفتـی هـوا پـر کرکـس شـده اسـت

زمیــن از پی پیــل پامـس شـده اسـت

* نه معنی به دلم می‌نشیند و نه شاهد.

پتیاره: به معنی گزیر، چاره، که در هیچیک از فرهنگ‌ها نیامده است:

... یـکی را بــه بستر یکـی را به جــنگ

یـکی را بـــنـــام و یکـی را به نـــنگ

همـی رفت بـایـد کـزین چــاره نیسـت

مــرا نـیـــز از مــرگ پـتیــاره نیسـت

* کاش نسخه‌ها در دسترس بود و باز دقتی می‌شد. نکند که بجای « نیز» کلمه‌ی «بتر» به معنی بدتر و ناخوشایندتر بوده است. (تایید این نظر را بشواهدی که ذیل معانی قبلی همین واژه‌ی پتیاره آمده‌ است رجوع فرمایید به صفحه‌ی 106). در مورد معنی دوم این واژه: «زشت، نفرت آور، مهیب، هولناک» نیز جای سخن است. در سه بیتی که به عنوان شاهد برای این معنی آمده است ترکیب «زشت پتیاره» بکار رفته. مثلاً «که آن اژدها زشت پتیاره بود». ذکر مترادفات به صورت اضافه یا عطف شیوه‌ی فردوسی نیست. گویا درین موارد همان معنی «بلا، نازله، نائبه» و مانند آن مناسب‌تر باشد.

پخته: به وزن و معنی پنبه:

چـو شنگـرف بـر پختـه‌ی سیــم خــام

بگستـــرد خـورشیـــد رخـشنــده دام

* نمی‌دانم اگر بر اساس نسخه‌ی لندن درین بیت «پخته» بکار رفته باشد و پخته هم به معنی «پنبه» آمده باشد، ترکیب «پخته‌ی سیم خام» اصلاً چه مفهومی را می‌رساند. «تخته‌ی سیم» و «تخته‌ی سیم خام» بسیار شنیده‌ایم، اما «پخته‌ی سیم خام..»...

پیسودن: لگد کوب و پایمال کردن:

شنیدیــم و دیـد آن سخــن ها کـــجا

نبــودی تــو مــر گفتنــش را ســــزا

نــه پــوشیــدنـی و نــه بـنمــودنــی

نــه افــکنــدنـی و نــه پیـــسودنــی

* مقابل افکندن به معنی دور انداختن و رها کردن و دست نزدن، بگمانم «ببسودن» یعنی لمس‌کردن است. شاید مصراع آخر چنین باشد: نه افکندنی و نه ببسودنی، به دلایل معانی متقابل و متضاد در مصراع قبلی.

پیشگاه: پادشاهی، کشور:

وزیــن کــار کـاندیــشه کردست شــاه

بــرآشوبــد ایــن نــامــور پـــیشگــاه

* این بیت از جوابی است که رستم به کاوس می‌دهد، کاوس سران سپاه را سرزنش می‌کند که چرا با افراسیاب جنگ نکردند، رستم می‌گوید:

کســـی کـاشـتی جــوید و سـور و بـزم

نه نیکــو بـود پیـــش رفتــن بـــه رزم

وزین کار...

و سرانجام تهدیدش می‌کند که اگر اندیشه‌ی پیمان‌شکنی در سر بپروراند سران حضرت و درباریان خشمگین می‌شوند و بر او خواهند شورید. به گمان من پیشگاه در این بیت نیز درست معادل «حضرت» عربی است یا برعکس.

پیمودن: نوشیدنِ مِی:

بـپیمــــای مـِی تــا یکــی داستــــان

بـگـــویمــت از گــفتــه‌ی بـاستــــان

* گویا مفهوم مصراع اول اینست که «مِی به پیمانه کن» یا «جام را پر کن» و سرانجام: «جامی بده، جامی به من بنوشان». برای ملاحظه‌ی شواهد به «لغت‌نامه‌ی دهخدا» رجوع فرمایید، اگرچه در تشخیص و تعیین معانی طبق معمول، آشفته‌کاری کرده‌اند و پر کردن و آشامیدن و آشامانیدن را درهم آمیخته‌اند.

خنیده: تنین انداز، مشهور و معروف:

خنیـــده بـه گیـتــی بـه مـهر و وفـــا

ز آهــرمـنـــی دور و دور از جــــفـــا

* گویا منظور شادروان نوشین همان «طنین‌انداز» است. بهرحال به گمانم معنی «ستوده» درین مورد مناسب‌تر باشد.

زخم : بنا کردن، ساختن:

چــو هنـگامــه‌ی زخــم ایـوان بــــود

بــلنــدی ایـوان چـو کیـــوان بــــود

* زخم را به معنی «بنا‌کردن و ساختن» قبول ندارم، در این که کار و زخم اصطلاحی است یا ترجمه‌ی اصطلاحی است مربوط به بنایی شکی نیست به دلیل ابیات زیر:

خسرو پرویز می‌خواهد ایوان مداین را بنا کند. معماران خواستند. مهندسی رومی انتخاب شد.

بـرِ خســـرو آمـد جــهانـــدیده مَــرد

بـر او کـــار و زخـــم بنــا یـــاد کـرد

و مهندس به کار پرداخت و:

فـــرو بــرد بــنیـــاد ده شـــــاه رش

همـــان شــاه رش پنــج کـــرده برش

و با سنگ و گچ دیوار را برآورد، سپس بفرمود «بتابند باریک تایی رسن» و ارتفاع دیوار را اندازه گرفت و گفت مهلت می‌خواهم:

چـهــــل روز تـــا کــــار بـنشینــدم

ز کــــاریــگــران شــــاه بگــزینــدم

چــو هنـگـامـه‌ی زخــم ایـــوان بــود

بـلنـــدی ایـــوان چــو کیـــوان بــود

بـدان زخـم خـشمـت نـبــایـد نـــمود

مــرا نـیـــز رنــجــی نـبــایـد فـــزود

خسرو مهلتش نداد، و:

بـدانست کـاریـــــگــر راسـتــــــگوی

کـه عیــب آورد مــــرد دانـــا بــر اوی

کـه گیرد بر آن زخـم ایــــوان شتـــاب

اگـــر بشــکنـد گــم کـنـد نــان و آب

ناچار فرار کرد و چهار سال بعد باز آمد و به معتمدان شاه ثابت کرد که دیوار نشست کرده است و:

چــنین گفت رومی که ار زخـــم کـــار

بـــرآوردمـــی بر سـر ای شـــهریـــار

نــه دیـوار مـانــدی نه طـاق و نه کــار

نــه مـن، مـانـدمـی بـر در شـــهریــار

و چون سقف زده و ایوان ساخته شد:

همـی کرد هــر کـس بـه ایوان نـگـــاه

بـه نـوروز رفـتــی بــدان جـایـــگـــاه

کس انـدر جهـان زخم چـونیـن نـدیــد

نــه از کـــاردانـــان پیـشیـن شـنیــد

یکــی حـلقـه زریــن بــدی ریــختــه

از آن چـــرخ کــار انــــدر آمیــختــه

فــرو هشتـــه زاو سرخ زنـجـیـــــر زر

بـه هـر مــهـره‌ای در نشــانـده گــهــر

چــو رفتی شهنشــاه بـر تخـت عـــاج

بـیـــاویـخـــتنـدی ز زنجیـــر تـــاج

از طول و تفصیل -که مغایر سلیقه و حوصله‌ی من است- معذرت می‌خواهم، در مورد زخم و زخم‌کار نظر قاطعی ندارم، تنها به دو نکته اشاره می‌کنم، هنوز بنایان در ولایت ما پی را میکنند و دیوار را بالا می‌برند و سقف می‌زنند، صفت «ضربی» را هم درباره‌ی سقف همه شنیده‌اند.

سپرده درون: یکدل، همراه:

زنـی بـود بــا او [سودابه] سپـرده درون

پر از جــادوی بــود و رنــگ و فســون

* نکند «به پرده درون» باشد؟

فرزانه: فردوسی این واژه را در بیت به معنی پیروز و چیره بکار می برد:

دل زال یــک‌بـــــاره دیــوانـه گــشت

خــرد دور شــد عشـق فـرزانه گــشت

* این بیت و ابیات پیش و پس در همه‌ی نسخه‌های اساسی چاپ مسکو نیست و در صحتش جای تردید هست.

بهرحال اگر بخواهیم مصراع دوم را به همین صورت قبول و معنی کنیم، استفاده از قول مؤلف برهان قاطع که فرزانه را به معنی «آنکه مجرد و مطلق‌العنان باشد» ضبط کرده است، شاید مناسب‌تر باشد. بهرحال لغاتی از این دست که در موردی منحصر آمده باشد، مادام که از متن دیگری شواهدی بدست نیاید، باید با تردید تلقی شود.

کله: رخسار، روی:

همــه گـیـــل مــردان شـیــــر یـــله

ابـــا طـوق زریــن و مشــکیـــن کــله

* نمی‌دانم صفت مشکین برای صورت گیله‌مردان چه مناسبتی دارد؟ آیا کله مخفف کلاه است و این شیرمردان گیلک کلاه سیاه‌رنگ بر سر داشته‌اند، یا تلفظ دیگری از کله به معنی سر است و مشکین‌کله به معنی سیاه‌موی و کنایه از جوان است.

کمر‌گشادن: دست از جنگ کشیدن:

پـــدر تــا بــود زنــده بــا پیــر ســـر

ازیـــن کیـن نخــواهـد گشــادن کمــر

* گویا معنی برآسودن، فراغت‌یافتن، منصرف‌شدن، دست‌کشیدن، عام‌تر و کلی‌تر از معنی مذکور در فوق باشد. کمر‌گشادن ظاهراً مقابل کمر‌‌بستن است که بمعنی «مصمم شدن، عزم‌کردن، بسیجیدن، آماده و مهیای کاری یا خدمتی بودن» متداول است.

نوشه:

در مورد این شعر: «گرامیش دارید و نوشه خورید» مؤلف بحث مفصلی فرموده و بدین نتیجه رسیده که درستش این است: «گرامیش دارید و توشه خورید». راجع به نوشه و نوشه‌خوردن، یادداشتی در حاشیه‌ی لغتنامه نوشته بودم که ندانستم کدام شیر‌پاک‌خورده‌ای حذفش کرد. نوش به معنی شراب و نوش‌خوردن به معنی شراب‌خوردن در شاهنامه بسیار آمده است، از جمله:

بــــفرمــود تـــــا داروی هـــوش‌بــر

پــرستنـــده آمیــخــت با نـــوش‌بــر

و نیز این بیت:

چــو شــد نوش خـورده شتـاب آمـدش

گران شــد ســــرش رای خواب آمـدش

اگر بخواهیم معنایی برای نوشه‌خوردن بتراشیم ظاهراً «شراب خوردن» با موضوع مقال مناسب‌تر می‌نماید.

اینها که برشمردم و ده برابر این، هرگز نمی تواند از عظمت کار نوشین بکاهد. فرهنگ‌نویسی به هر صورت کار ظریف دشواری است. جای اگر و مگر فراوان دارد، و گرچه به حد اعجاز دقت کنند. این واقعیت را کسانی تصدیق می‌کنند که درین رهگذر با شیوه‌ی علمی گامی نهاده باشند. رجزخوانان بیرون گود را به حال خود واگذارید، که طبل بلند‌بانگند و در باطن هیچ.

آنچه با حروفی متمایز از حروف متن آمده است متن نوشته‌ی مرحوم نوشین است. توضیحات من با علامت * شروع می‌شود. به شماره‌ی صفحات هم اشارت نرفت؛ چه، پیدا کردن موضوع در متن کتاب با رعایت ترتیب الفبا آسان است.

کلمه‌ی «هر» هم در این‌جا به دلم نمی‌نشیند. کاش امکان مراجعه‌ی مجددی به اصل نسخه‌ها بود.

همین موارد است که بین چاپ مسکو –با همه‌ی خوبی‌هایش- و حد کمال فاصله می‌اندازد و تهیه‌ی نسخه‌ی منقحی از شاهنامه را واجب می‌کند. رجوع فرمایید به «کستی بستن» در فرهنگ‌های معتبر.

این را به شیوه‌ی منتقدان روزگار، بدین منظور نوشتم که چون من بنده بر چاپ نظارت کرده و مقدمه نوشته‌ام دوستان بدانند که بخاطر رعایت امانت حتی از اصلاح اغلاط فاحش به سلیقه‌ی خود خودداری کرده‌ام.

 

http://www.ssirjani.com/books/Dar-A-M/vaazhe-naamak.htm


Viewing all articles
Browse latest Browse all 141

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>