ترانههای خیام
اثر: صادق هدایت
قطع جیبی: 112صفحه
انتشارات پرستو از امیرکبیر –چاپ ششم - 1352
بها: 35 ریال
***
تنها کتابی که در باره شرح رباعیات خیام خوانده ام این کتاب است. در این کتاب در باره خیام شاعر و فیلسوف سخن به میان آمده که بحث خیام شاعرش را در اینجا مینویسم.
صادق در آغاز کتاب مینویسد:
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند ترانههای خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف یافته، بهتان خورده، محکوم شده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.
البته بماند که وقتی میگوید ترانه های خیام منظور کتابی که در این جا از آن می نویسیم نیست بلکه کل رباعیات عمرخیام نیشابوری است.
با بررسیهای هدایت، ترانههای خیام، جنگ مغلوطی است شامل 80 تا 1200 رباعی که به او نسبت داده شده است.
هدایت به درستی باور دارد که اگر همه رباعیاتی که به او نسبت میدهند درست باشد و شرچشمه در باورهای او داشته باشد، او تبدیل می شود به انسانی که حدود یکصد سال عمر کرده و روزی دوبار کیش و مسلک عوض کرده است.
تنها چیزی که در مورد او میتواند درست باشد و در مورد رباعیات فلسفی او صادق است این است که او حدود قرون 5 و 6 هجری میزیسته و به زبان پارسی آنها را سروده است.
خیام را تا مدتها پس از مرگ کسی با عنوان شاعر نمیشناخت. چرا که کسی اگر در طول عمرش تنها در حدود 150 رباعی سروده باشد را نمیتوان شاعر به حساب آورد. آن هم رباعیاتی که به دلیل تعصب قشری مردم فقط در بین دوستان صمیمی او خوانده میشد.
خیام در زمینههای ریاضیات و نجوم و طب و لغت و فقه و تاریخ هم دست داشته است.
هدایت به درستی باور دارد که سیزده رباعی از میان رباعیاتی که به او نسبت داده شده است از یک شخص است. این سیزده رباعی را در پایان همین متن میبینید. این سیزده رباعی با یک فلسفه و طرز فکر و اسلوب معین سروده شده و از آن یک فیلسوف مادی و طبیعی است. در نتیجه رباعیاتی که به او نسبت داده شده که در آخر عمر دست از شرابخواری کشیده و ......... افسانه هایی است که به نظر میرسد یکی از پیروان و یا دوستانش، آنها را به او نسبت داده تا باقی رباعیات را از خطر نابودی به دست قشریون ِ کاتولیکتراز پاپ نجات دهند.
هدایت ار زوی رباعیات خود خیام نشان میدهد که فکر و مسلک او تقریبن همیشه یکجور بوده و در تمام عمر شاعری بوده با فلسفهای معین و مشخص و هرگز از اندیشهای که به آن باورد داشته اظهار پشیمانی نکرده است. برای آشنایی بیشتر با این استدلال باید کتاب را بخوانید که شرح آن در این جا اصلن جایی ندارد و آنقدر باید از سر و ته استدلال بزنم تا در نهایت چیزی دستگیرتان نشود.
بنابراین و در پایان سخن، برای ربط دادن هر رباعی منصوب به خیام باید آن را با رباعیات سیزده گانه او مقایسه کرد. براعی باید سلیس باشد و روان. و چون رباعیات دیگر او در استهزا و گوشه و کنایه، شدید و بی پروا باشد.
ناگفته نماند که هدایت از دو رباعی مرصادالعباد نام برده که یکی از آن ها درمونس الحرار هم هست. در این زیر منظور شماره 2 است. ولی من هرچه کتاب را جلو و عقب بردم آن یکی را ندیدم و این است که، سیزده رباعی را که در مونس الاحرار و مرصاد العباد آمده را در زیر میبینید. چهاردمی را کسی بیابد. من نیافتم.
1
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست، کس نمیداند گفت
2
دوری که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی
کانان که مدبرند سرگردانند
3
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار و من و تو چنانکه رای من و تست
از موم به دست خویش هم نتوان کرد
4
ای آنکه نتیجه ی چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خود که هزار باره بیشت گفتم
باز آمدنت نیست، چو رفتی، رفتی
5
یک قطره آب و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و نا پیدا شد.
6
عالم اگر از بهرتو میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
برپای نصیب خویش کت بربایند
7
ای پیر خردمند پگهتر برخیر
وان کودک خاک بیز را بنگر تیز
پندش ده و گو که، نرم نرمک میبیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
8
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
9
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد به جان پاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن میخور
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
10
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم چو کردم این اوباشی
با من به زبان حال میگفت سبو
من چو تو بدم، تو نیز چون من باشی
11
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطایی است عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم؟
چون من رفتم، چهان چه محدث چه قدیم
12
وقت سحر است خیز ای مایه ی ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند کسی
و آنها که شدند کس نمیآید باز
13
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند، دلتنگ
می خورد تو در آبگینه با ناله ی چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ