ای کاش که جای آرمیدن بودی
مرحوم محمود استاد محمد
مجموعه نمایشنامه
نشر قطره
چاپ اول
پاییز 90
تیراژ 770 نسخه!
بها 12500 تومان
536 رویه
معرفی بعضی کتابها سخت است. کتاب آسان و خواناست ولی معرفیش مرد می خواهد. راستش قبل خواندن کتاب، به خود می گفتم چرا فلانی اینقدر کم کار بوده. هر چقدر هم کتاب خوانده باشی، باز هم گرفتار مقایسه میشوی. مثلن مجموعه فعلی را کنار مجموعه کارهای اکبر رادی می گذاشتم. یا مقابل کارهای بیضایی و دیگران. نمی توانستم بفهمم چرا! وقتی خواندم، تازه فهمیدم استاد محمد تنها نویسنده نبوده که دغدغه اش تنها نوشتن باشد. او همه جا بوده. او انگار با همه کس زیسته و به تمامی، قبلش را فراموش نکرده. مثلن در مقدمه، از زندگی نامه یی کوتاه از خودش پرده بر میدارد که بیشتر درباره آنهاییست که در مقطع زمانی با او بوده اند. از همسایه های کودکیش. از آن خانه های تنگ و تاریک و دور حوضی و اتاق اتاق. از اتاق های دیگر. از زنی زیبا که هر شب از شوهر بدمستش کتک می خورد و باز عصر فردا نزدیک آمدنی شوهرش دست به صورت می برد و هکذا. یا زنی که با مزد پاکت چسبانی خودش را می گذراند. تا آنجا که با نصرت رحمانی و بیژن مفید و دیگران آشنا می شود. یا آنجا که اولین هایش را می نویسد. یا غوغای سر "آسید کاظم". از این وری ها و آن وری ها. از بی رحمی های خاصه در تیاتر. از دروازه دولاب و کوچه دردار و کافه فیروز و جلال. از همه چیز و همه کس غیر خود. تازه باید می فهمیدم او استاد محمد ست نه کس دیگری. او خودش است. شناسنامه کاری خود را دارد. از "آسید کاظم" به "سپنج رنج و شکنج" می رسد و "آخرین بازی". او خودش ست. خود خودش. کسی که در طول مهاجرت چند ساله فقط آخرین بازی را می نویسد و الحق چه زیبا و دل انگیز و نزدیک. در "عکس خانوادگی" همه کس را می بیند و در "دیوان تئاترال" خواسته ها و برداشت ها و علایقش را می ریزد. آن بزرگی که به آن کار دست زند بس است برای معرفی. نوشتن. مسخ نوشتار. نوشتار و گرفتار. باید بخوانی تا بدانی.باز هم دوست دارم ازش بنویسم. از کارهایش و از خودش. البته که این هر دو از هم منفک نیستند. جایی نوشته بعد چهل سال "شب بیست و یکم" را خواندم و از نویسنده اش ترسیدم! یا می گوید از همه کارهایم فرار میکنم الا دیوان تیاترال! او از مسئولان تیاتر شاکی می شود وقتی می بیند دیوان تیاترال او در سرما برگزار می شود و بسیاری از تماشاچیان روی پله و زمین می نشینند.البته که ما علاقه داریم افسوس بخوریم. علاقه داریم هم را له کنیم. علاقه داریم علایق و هنر هم را به رسمیت نشناسیم و بهش بخندیم و زشت بنامیم و از این چیزهایی که حالا همه جای اینجا هست و همه یک جورهایی...! او در پشت جلد چنین می نویسد:
" ای کاش که...
پاره یی از سی پاره ی حکیم نیشابور است. به وام گرفتم تا بگویم:
قرار بود جای آرمیدن باشد...ولی نبود...
هیچ یک از لحظه ها و اتفاق ها و شکست ها و موفقیت هایش.
دیگر آن که قرار بود این کتاب مجموعه ی کارهایم باشد...
ولی نیست.
برخی از آن ها باید گم و گور می شدند، شدند.
برخی دیگر را هر چه گشتم پیدا نکردم.
ولی از میان آن هایی که بودند و می توانستند چاپ شوند،
چندتای شان روی دستم ماندند...فضا تنگ بود و
سقف آسمان کوتاه.
ای کاش که جای آرمیدن بودی..."
او تیاتر را خوب می فهمیده. برای خودم متاسفم که نتوانستم اجراهایش را ببینم. معلوم است. او بین ما بوده. او تیاتری نبوده! یا شاید اینها نیستند! یکی می گفت درد تیاتر حالای ما، تیپ شدن آن است.او در قید دردهای ما بود. او این جایی بود. از ماورا نیامده بود.
در آخر ،او تمام آنچه بعد مرگ کسی می گویند بود به اضافه ی اینکه او محمود استاد محمد هم بود!