Quantcast
Channel: کتاب هایی که می خوانیم
Viewing all 141 articles
Browse latest View live

در فاصله ی دو نقطه...!

$
0
0

نام کتاب: در فاصله ی دو نقطه...! 

نویسنده: ایران درٌودی  

موضوع: سرگذشت نامه - مصور

4800 تومن 

چاپ یازدهم 

نشر نی 

کتاب بیشتر به دفتر خاطرات می ماند ساده و روشن همه چیز در آن نوشته شده، شرح دوران کودکی ، حالات و زیر و بم های آن ، شرح افراد خانواده و نژاد و و رفتار و آدابشان.. برای همه ما که در دوران آمیختن نژادها به سر می بریم امری عادی و معمولی است و همه ی ما با  این ناهمگونی ها زندگی کرده و می کنیم.  

هم دوره بودن او با جنگ جهانی و 28 مرداد و...و ملاقات او با بزرگانی چون ابراهیم پور داوود، سهراب سپهری، شاملو، فروغ،خسرو گلسرخی ، فرح دیبا،اخوان ثالث ،بهمن مفید، ژان کوکتو و برتا سلکیند،... کمی خواننده را به خود مشغول می دارد. 

فوران احساستش در لابلای نوشتارش آزارم می داد تا جایی که جملات ایران درودی به کمکم می آید: 

«تجربه های همزیستی با این خانواده(برتا) ، سبب شد از اوج برج عاج و قصرهای بلورین رویاهایم به زیر بیایم. استثمار آدمیان بر یکدیگر و بی رحمی آنها را ببینم و سرانجام سقوط دردناکشان را شاهد باشم» 

برایم نویسنده رویاهای بلورین داشت و برج عاج نشین بود ولی کم کم  این زن که نامش «ایران» است ، بر دلم نشست . 

گاهی با دوستان در این باره به گفتگو نشسته ایم که آیا باید زندگی نامه هنرمند را دانست یا خیر؟  و هنوز این پرسش پاسخ های گوناگونی دارد! 

به هر روی، شاید بهترین ارزش این کتاب خواندن شرح تابلوهای نقاشی این هنرمند است که در میان خاطرات همراه با تو ضیح و عکس ، تو را به میهمانی تماشای تابلوهایش می برد. 

ویژگی بسیار برجسته ی تابلوهای ایران درودی به کار بردن «نور» است که گاهی از دل زمین می روید گاه از آسمان. نقاشی هایش بدون انسان هستند که خودش می گوید : 

چیزی که در نقاشی هایم به دنبال آن هستم: انسان 

 

ــــــــــــ 


احمد شاملو در ۱۴ اسفند ۱۳۵۱ شعری سروده است به‌نام اشارتی این شعر ایران درودی اهدا شده است و در مجموعه ابراهیم در آتش منتشر شد. این شعر که به نقاشی می‌پردازد در کتابی که از آثار درودی منتشر شد به عنوان مقدمه آمده است. شاملو در بخش پایانی شعر می‌سراید:

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و آن نگفتیم
که به کار آید،
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
مانگفتیم
تو تصویرش کن!
 

 

_____________ 

با سپاس از دوست گرانقدرم مریم که کتاب هدیه ای است از سوی او.

 

 

 http://moarek.blogfa.com/cat-61.aspx 

      

    

      http://www.shahrvand.com/?p=5723

                            

     

 

 

 

طاهری

“نور ایران” نقطه مشترک کارهای من است
ایران درودی متولد ۱۳۱۵ مشهد و دانش‌آموخته رشته نقاشی از مدرسه عالی هنرهای زیبای پاریس است. درودی نخستین نمایشگاه انفرادی خود را سال ۱۳۳۷ در فلوریدا برگزار کرد.
کودکی او در مهاجرت و جنگ گذشت. پدرش در آلمان تجارت می کرد و اواسط جنگ جهانی دوم از آلمان به ایران فرار کردند. در پاریس هنر خواند و با آنکه همیشه یک پای در پاریس داشته و یک پای در ایران، اما به ایران علاقه ی خاصی دارد. او می گوید:”عشقم به ایران، تحت تاثیر برخورد پدرم با ایران بود. … او می گفت تو باید هویت و فرهنگ ملی خودت را بشناسی.” درودی  در کتاب “در فاصله دو نقطه….”! می نویسد: تصویر کردن تخت جمشید تنها اشاره به تاریخ نیست. بازگو کردن افسانه یک عشق است. عشق من به وطنم. 

تابلوی “نفت ایران” او در سال 1968 به شهرت جهانی رسید و مطبوعات معتبر دنیا، تایمز، نیوزویک، لایف، نیوز فرانت صفحاتی را به این تابلو و مقاله ای از ایران درودی در کنار آن اختصاص دادند. شاملو برای همین تابلو شعر سرود و عباس کیارستمی پوستری از این تابلو و عکس ایران درودی ساخت.
ایران درودی که با پنجاه سال فعالیت هنری، “نقاش تابلوهای بزرگ” خوانده می شود در مورد نقاشی هایش می گوید: نقاشی هایم زیستن و حیات و امید را تصویر می کند چرا که من مرگ را پایان خودم نمی دانم. این همه نیروی عشق که در وجودم انباشته شده، با مرگم پایان نخواهد گرفت…  حس می کنم زندگی ام را ساخته ام و روزی چیزی از خودم را پشت سر خواهم گذاشت، امروز حتی تاثیر آن را به چشم می بینم، در تحول نقاشی معاصر ایران، در حرکات اجتماعی و رفتار بسیار مهربان جامعه نسبت به خودم.
در پیوند با نمایش فیلم “ایران درودی، نقاش لحظه های اثیری” به کارگردانی بهمن مقصودلو روز یکشنبه 25 اپریل در بنیاد پریا، با این هنرمند بزرگ ایران از راه دور به گفت وگو نشستیم که حاصل را در زیر می خوانید.

چگونه با آقای مقصودلو آشنا شدید و چه شد که پذیرفتید این فیلم ساخته شود؟
ـ بهانه نخستین دیدار من با آقای مقصودلو مصاحبه ای بود که او به عنوان خبرنگار با من انجام داد. در آن زمان او دانشجوی سال دوم و یا سوم پزشکی بود. در حین مصاحبه متوجه شدم که او بسیار به سینما علاقه مند است. چندی بعد با مادر او خانم “حائری” در سازمان زنان آشنا شدم. این بانوی با شخصیت که دارای تمام مشخصات با ارزش یک زن و مادر ایرانیست، مرا مجذوب خودش کرد. بدین ترتیب رفت و آمد خانوادگی ما شروع شد. آن زمان من در تلویزیون ملی ایران کار می کردم و مسئولیت تهیه و کارگردانی هفت برنامه تلویزیونی را در هفته بر عهده داشتم. همسرم کارگردان و همسر خواهرم دکتر هوشنگ طاهری منتقد سینما بود و چند کتاب از فیلم نامه های کارگردان هایی چون برگمان، فلینی، آنتونیونی و بونوئل را ترجمه کرده بود و در تهیه برنامه “هنر هفتم” با من همکاری داشت. رفت و آمد آقای مقصودلو به خانه ما به خاطر این دو نفر بیشتر و بیشتر شد. چندی بعد هم من تهیه یکی از هفت برنامه هایم به نام “دیدار” را که مسئولش بودم، به او واگذار کردم. یک روز خبردار شدم که تلویزیون بدون اطلاع من، تهیه این برنامه را به شخص دیگری واگذار کرده است و در دو استودیو تلویزیون هم زمان با هم برنامه “دیدار” با دو تهیه کننده در حال ضبط است. همان روز از سمتم استعفا کردم. تلویزیون بعد از حذف کلی این برنامه از من خواست که از استعفایم منصرف شوم و به کارم ادامه دهم. یکی از همین روزها بود که آقای “مقصودلو” برای خداحافظی به منزل ما آمد و اعلام کرد که تصمیم دارد تحصیل در رشته پزشکی را رها کند و برای تحصیل در رشته سینما به امریکا برود. این بود قصه آشنایی و دوستی ما. اما او این جانبداری اخلاقی مرا هرگز فراموش نکرد، همانگونه که من علاقه و احترام نسبت به مادرش را. اما پاسخ اینکه چه شد که پذیرفتید این فیلم ساخته شود؟ در نمایشگاهی که 9 سال پیش در “خانه هنرمندان” در تهران داشتم، آقای مقصودلو فیلم بردار فرستاد تا از این نمایشگاه فیلمی تهیه کند. آن زمان نمی دانستم این فیلم برداری آغاز فیلمی خواهد بود به مدت 52 دقیقه. شاید خود او هم نمی دانست، چرا که ما از پیش قراری برای ساختن فیلمی با هم نداشتیم. صحنه های مختلف فیلم به مرور طی رفت و آمدهای او به پاریس با فیلم بردارهای مختلف انجام شد. به همین خاطر در این فیلم می توان چهره مرا از 9 سال تا 6 ماه پیش دید. همین گذشت سال ها در چهره من، به گونه ای فیلم را مستندتر ساخته و در عین حال گواه این  است که آقای مقصودلو طی این سال ها با چه زحمت و وسواسی برای ساختن این فیلم تلاش کرده است تا بتواند وقایع و حوادث مهم و تاثیرگذار زندگی مرا روایت کند.

آیا نسخه نهایی فیلم را دیده اید؟ با توجه به اینکه خودتان هم فیلم مستند ساخته اید، نظرتان راجع به این فیلم چیست؟ آیا فیلم توانسته اگر نه کاملا، اما لااقل بخشی از شما و زندگی هنری اتان را به تصویر بکشد؟
ـ در مدت 6 سالی که در تلویزیون کار کردم، شاید بیش از هشتاد فیلم درباره نقاشان، مجسمه سازان و آثارشان، چه ایرانی چه خارجی ساخته ام. آن زمان برای نشان دادن آثار هنرمندان، از تصاویر کتاب ها استفاده می کردم. بعضی از آنها را هم تلویزیون ملی برای تبادل فرهنگی با گفتار به زبان فرانسه، به تلویزیون این کشور که آن زمان فقط سه کانال داشت، می فرستاد. در واقع همین برنامه هم بود که سبب شد دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف از مسئولان دانشگاه بخواهند که از من برای تدریس «تاریخ و شناسایی هنر» دعوت کنند، اما با این تجربه های عملی نظر من در ارتباط با فیلم “نقاش لحظه های اثیری” … ! به تجربه می دانم چقدر ساختن یک فیلم درباره یک نقاش و شناساندن او از ورای آثارش دشوار است. ربط دادن آثار نقاش، به ذهنیات و نحوه نگرش او سخت تر. آقای “مقصودلو” با دید یک منتقد سینما که هستند، سعی کرده اند با حفظ روند فیلم هر چه ممکن است بیشتر مسیر زندگی مرا تعقیب کند. به هر حال این فیلم روایت ایشان است از من. روایت دوستانه و در عین حال مهربان که بیشتر به حوادث تلخ زندگی و تنهایی من می پردازد، حال اینکه من به گونه ای دیگر با زندگی ام برخورد می کنم. باور دارم یک هنرمند دایماً در حال تغییر است، همان طور که در کتاب در فاصله ی دو نقطه …! می نویسم :«امروز همچون دیروز نمی اندیشم و فردا هم مانند امروز نخواهم اندیشید. این دیگرگونی تا آخرین لحظه حیات، تا آخرین تجربه زندگی ام ادامه خواهد یافت. با اعتقاد به این اصل، نظرم را خلاصه می کنم، فیلم “نقاش لحظه های اثیری” ، دیروز من است، اما فردای من نیست. فردا را که بسازم، با امروز هم فاصله خواهم گرفت، اما پاسخ به اینکه آیا نسخه نهایی این فیلم را دیده ام، متاسفانه هنوز آخرین نسخه را ندیده ام، شما پیش از من آن را خواهید دید. به نظرم حُسن فیلم این است که در هیچ لحظه ای خسته کننده نیست و در پایان به نظر بیننده نمی آید که 52 دقیقه فیلم دیده اند و انتظار دارد که فیلم هنوز ادامه پیدا کند.

در 18 اردیبهشت سال 87 نمایشگاهی با عنوان “جاودانه خلیج فارس” در موزه هنرهای معاصر تهران مروری داشت بر آثار شما که در آن 170 اثر شما به نمایش در آمده بود. همان زمان در مصاحبه با “پرویز کلانتری” که در شهروند منتشر شد، اعلام داشتید که قصد دارید در تمام شهرستان های ایران نمایشگاه های زنجیره ای بگذارید. آیا موفق به انجام این کار شدید؟  

 

ـ تعداد آثار ارایه شده در این نمایشگاه (جاودانه خلیج فارس) 209 اثر بود نه 170، اما برگزاری نمایشگاه در شهرستان ها تنها به خواست و اراده من نیست، عوامل دیگری هم می باید هم آهنگ شوند که آنها نه در اختیار من نیستند و نه در امکان من. چنین امکاناتی فراهم نیامد و کسی هم چیزی در این مورد به من نگفت. ظاهراً با چنین عکس العملی باید دلسرد می شدم که نشدم و همچنان مشتاقانه به نقاشی، هرشب تا صبح یا ظهر روز بعد ادامه می دهم.

عکس العمل ها نسبت به نمایشگاه جاودانه خلیج فارس چگونه بود، هم مردم و هم مسئولان سیاسی و هنرمندان؟
ـ عکس العمل مردم برای من تکان دهنده بود و برای دیگران باورنکردنی. تنها نمایشگاهی بود که در تمام مدت برگزاری، مردم از شهرستان با اتوبوس ـ زمینی و هوایی ـ از بندرعباس گرفته تا برازجان، از اصفهان گرفته تا سمنان و مشهد و شیراز و سایر شهرستان ها برای چند ساعت هم که شده با هدایایی از شهرهای خودشان به موزه می آمدند. حتی گروهی از درود با سطل های ماست چکیده، نان و آلوی محلی به نمایشگاه آمدند تا اجازه بگیرند خیابانی یا میدانی را به نام من نامگذاری کنند. تصادفاً آن روز آقای دکتر شفیعی کدکنی هم به اتفاق آقای دکتر کاخی هم زمان با اهالی درود رسیدند و خوشحالی این مردمان ساده و مهربان که به هنرمندان هم ولایتی اشان می بالیدند، با دیدار دکتر شفیعی کدکنی چندین برابر شد. اینجا بود که متوجه شدم مردمان شریف هم وطنم پیام من را شنیده اند. اینجا بود که احساس کردم مردان با فرهنگ هموطنم، مردسالار نیستند، بلکه به دلیل شرایط نابرابر زن در جامعه، این تصویر در ذهن جامعه شکل گرفته که عده ای از آن سوءاستفاده می کنند. در حالی که من نیز به عنوان یک زن در همین جامعه زندگی و فعالیت کرده ام. حتما در فیلم خواهید دید که در افتتاحیه نمایشگاه، چه سیل جمعیتی هجوم آوردند و حال تصور کنید من چه پاداشی از هم وطنانم دریافت کردم. تکان دهنده تر اینکه در مراسم افتتاحیه رییس موزه آقای دکتر صادقی جرأت کرد و دست مرا بوسید. سکوت عجیبی پیش آمد، همه بهت زده و نگران این صحنه را نگاه می کردند. تصورم بر این است اکنون مرا درک می کنید که نپذیرم مردان با فرهنگ کشور من مردسالار باشند.

از آن نمایشگاه تا کنون کار جدیدی هم کرده اید؟
ـ آری و حتی سال گذشته نمایشگاهی هم با 29 اثر برگزار کرده ام.

سالها پیش در تورنتو هم نمایشگاهی برگزار کرده اید، از آن نمایشگاه برایمان بگویید.
ـ من در سال 1976 در هتل ساتن پلیس اقامت داشتم و در گالری اریتاژ نمایشگاه داشتم و پرفسور رضا برای گشایش نمایشگاه از لس آنجلس به تورنتو آمده بود. خانم دکتر حافظی از ایرانیانی بودند که روزی هم من و هم گروهی دیگر از ایرانیان و غیرایرانی ها را به ناهار دعوت کردند. من که تازه از برگزاری نمایشگاه مکزیک به تورنتو آمده بودم بسیار خاطره ی شیرینی از این شهر و ایرانیانش دارم. نمایشگاه من در ماه اکتبر و سرمای شدید تورنتو برگزار شد، اما گرمای حضور ایرانیان مانع نفوذ سرما در جان من شده بود.

سال‌ها زندگی در خارج از ایران چه تأثیری بر شما داشته است ؟
ـ سال‌ها زندگی در خارج از ایران هرگز هویت فرهنگی مرا از من نگرفته است، بلکه برعکس، در برخورد با فرهنگ‌های متفاوت به ریشه‌های فرهنگی ایرانی‌ام و تفاوت بنیانی آن با دیگر فرهنگ‌ها پی برده‌ام. در زمینه ی نقاشی به خاطر عدم ‌وجه مقایسه، برخوردم متفاوت شده است. فرهنگ ایرانی موازی با فرهنگ فرانسه باعث بروز سبکی در نقاشی من شده که شاید بتوان آن را به نوعی سبک شخصی من دانست. گرچه سعی کرده‌ام از چارچوب تعاریف و مکاتب فراتر روم  و سبک خاص خودم را که نه اکسپرسیونیسم است نه سوررئالیسم، به وجود بیاورم. جهان هستی را بلورگونه و شفاف می‌بینم و از نظم کهکشانی فرمان می‌برم. اکنون باید دید، ذهن من چقدر فراتر از واقعیت ملموس رفته و تا به کجای غیرقابل دسترسی‌ها راه یافته است  و آیا این نحوه نگرش تا چقدر از فرهنگ غرب تاثیر گرفته؟

این خیلی عجیب است که 56 سال زندگی در فرانسه تأثیری در شخصیت و هویت آثار شما نداشته است؛ چگونه این هویت را حفظ کرده‌اید؟
ـ تأثیرپذیری من از فرهنگ فرانسه اجتناب ناپذیر بوده و هست. باید اعتراف کنم گرچه من نقاشی را در فرانسه یاد گرفته‌ام، ولی ریشه‌هایم در فرهنگ ایران نضج گرفته و از فرهنگ سرزمینم سیراب شده‌ام و در نقاشی سعی‌ام بر این است که هویت ملی و فرهنگی‌ام را بازگو کنم. ذهن من تحت‌تأثیر دهکده‌ای  نزدیک مشهد به نام شاندیز که در دوره ی جنگ جهانی در آن مخفی بودیم، شکل گرفته است. آنجا بود که از نزدیک با طبیعت آشنا شدم، رنگ‌ها را کشف کردم، خاک را شناختم، حس‌هایم را تجربه کردم. شاید یکی از دلایل عشق بی‌پایان من به سرزمینم نحوه ی نگرش پدرم به ملیتش باشد. علاوه بر آن پدرم علاقه خاصی به نقاشی داشت و نقاشی جمع می کرد.

با وقایعی که در این ده ماهه در کشورمان پیش آمد و شاهد ناملایمات بسیاری بودیم، به عنوان یک هنرمند نقاش که طبیعتاً روحیه ای حساس دارد، چگونه با این وقایع کنار آمدید؟ آیا تحت تأثیر این جریانات اثری آفریدید؟
ـ کنار نیامده و نخواهم آمد، اما وقتی صفحات تاریخ ایران را ورق می زنم، متوجه واقعیت تلخی می شوم که تاریخ همیشه فرزندان تاریخ سازش را قربانی گرفته است. به خاطر بیاورید بابک ها و مازیارها یا امیرکبیر را. در مرگ هر ایرانی ـ چه موافق و چه مخالف ـ عقیده ام، جایی از قلبم شکافته می شود. تاریخ بی رحم است، اما حافظه دارد. اما در مورد تابلو، در باور من نقاشی وقتی به واقعیت های دردناک اجتماعی شعارگونه و آشکارا نگاه می کند، دیگر هنر نقاشی نیست. شعاری است مبتذل. آری من نقاشی می کنم، ولی نه با اشاره به موضوعی خاص، مطمئنم جراحت های قلبم در جایی در این نقاشی ها بروز خواهند کرد.

شما را نقاشی فراواقع گرا می شناسند، در حالی که گونه ای واقع گرایی اجتماعی هم در برخی کارهای شما دیده می شود، خودتان چه نظری دارید؟
ـ تفاوتی بین فراواقعی و واقعی نمی بینم. چرا این که بینندگان هستند که این تعاریف و چهارچوب ها را برای نزدیک تر شدن به درک نقاشی در ذهنشان می پرورانند، واگرنه بر طبق یکی از تعاریف هنر، هر اثر هنری در ذات و تعریف خود فرا واقعی است، به این خاطر که نحوه نگرش و تعبیر نقاش از آنچه حس کرده و می بیند به آن افزوده شده است.  از طرفی هیچ  اثر هنری جدا از واقعیت های اجتماعی، اقلیمی و باورهای فرهنگی خالقش نیست.

شما در جایی گفته اید “نقاشی عصیان من است و شکیبایی من” چگونه انسان از عصیان به شکیبایی ره می برد؟
ـ برای خلق یک اثر هنری این دو خصیصه لازم و ملزوم یکدیگرند، اگر عصیانی که تعریف دیگر انگیزه است، نمی  بود، اثری خلق نمی شد و اگر شکیبایی نبود، هنرمند فرصت به تصویر کشیدن عصیان را نمی یافت.

در کارهای شما گونه ای آشنایی زدایی از واقعیت روزمره دیده می شود . در همان حال مخاطب احساس نزدیکی و آشنایی و باخبری از فضا و فکر می کند، تابلوهای “سخن خاموش” و “بی گناه” از زمره همین گونه کارها هستند. نظر خودتان در پیوند این دوگانگی و یگانگی در کار چیست؟
ـ بسیار متاسفم که بگویم دوگانگی هرگز در من به یگانگی نرسیده است، واگرنه مدت ها پیش  نقاشی را رها کرده بودم، اصل بر این است که این دوگانگی در نهایت به تعادل برسد تا در نظم کهکشانی قرار گیرد. این است چگونه جاودان شدن آثار هنرمندانی چون رافائل، داوینچی، دالی، پیکاسو و بسیاری دیگر از این دست هنرمندان.  نقاشی های من تصویرگر زنده باورها و ذهنیاتم هستند. ذهنیاتی که بر ملیت و فرهنگ و حافظه تاریخی وطنم تکیه دارد و انباشته از تجربیات ناخودآگاه و آگاه و همچنین تجربه های من از زندگی هستند و همان طور که پیش ترها هم گفتم، تغییر و دگرگونی دایم ذهن مرا نشان می دهند، ولی در تمام کارهای 30 سال گذشته ام یک نقطه مشترک وجود دارد. نور ایران. نور ایران که هفت هزار سال است بر فرهنگ مملکتمان می تابد و من تلاش دارم جهان هستی کوچکم را از این نور انباشته سازم.


سیمای گردشگری کلات نادری

$
0
0

 

  

نام کتاب:سیمای گردشگری کلات نادری 

نویسنده:فرهمند،شعبانعلی،1357 

ناشر: مشهد ایران آزاد 

100 صفحه  

 

کتاب را از فروشگاه بنای تاریخی «عمارت خورشید» در «کلات»  خریدم.هنگام ترک آن شهر کوچک تاریخی پس از دو روز، در پایگاه میراث فرهنگی با ایشان دیدار کوتاه و گرمی با نویسنده داشتیم  که به گرمی و مهربانی به  پرسش هایمان  پاسخ گفتند.  

نخستین روز، پس از گذشتن از تونلی دراز از دل کوه که پا به این شهرستان گذاشیم گویا زمان به گذشته باز گشته بود ، در میان کوههای بلندی محاصره شده بودیم، هوای بسیار پاک، با آرامشی دلچسب در آن مناظر زیبا، غرق طبیعت و زمان شدیم. 

روح آن روزها در این کتاب جاری است و به همراه ما به خانه ی مان آمده و در میان کتابخانه جا خوش کرده است. 

 کتاب حاصل پژوهش نویسنده با عشق به آن سرزمین نوشته شده رنگ و بوی دیگری دارد . 

در لابلای خطوط احساس می کنی نویسنده همه ی کوهها ،روستاها ، جای های تاریخی ، مناظر دل انگیز طبیعی ، صنایع دستی ، طوایف و کلات را در گذرگاه تاریخ ، به خوبی می شناسد و به آنها عشق می ورزد.  

  

پیوندهای دیدنی و خواندنی در باره ی کلات 

کلات نادری

قلعه فرود- کلات 

« قلعه ی فرود »

-گذر بر کلات ایچ گونه مکن                 کز آن ره روی خام گردد سخن  

-کنون در کلات است و با مادر است      جهاندار با فر و با لشگر است 

 

حسرت دیدن قلعه ی فرود بر دلم ماند. گویا روان فرود ومادرش ، همان جا ها پرسه میزدند.   

 

  


 

ترکیب جمعیت:کلات از نظر جمعیت وضعیت بسیار استثنایی و جالبی دارد که مهمترین آن نقل مکان قبایل گوناگون در دوره های مختلف، مخصوصا در دوره صفویه و انشاریه به این منطقه است. 

40 درصدمردم شهرستان کرد، 20 در صد فارس، 35 درصد ترک و 5 درصد لر و لک هستند. 

ص:14

 رقص کردها در پیوکانی(عروسی)

 

عروسک فرنگی

$
0
0


عروسک فرنگی

نوشته: آلبا دسس پدس

برگردان: بهمن فرزانه

چاپ اول-1382-224 رویه- 1700 تومان

نشر ققنوس

***

جولیو یک وکیل طراز اول و پولدار، شبی در برابر یک تلفن همگانی که دختری با مکالمه‌ای طولانی آن‌را اشغال کرده بود عاشق وی می‌شود. پس از پایان تلفن او را تا منزل دختر تعقیب می‌کند. دختر که نامش ایونا است از خانواده ای متوسط روبه پایین است. بی قد و قواره و نه چندان دل‌ربا. از همان ابتدا که داستان بجلو می رود هیچ دلیل منطقی برای این عشق –که قرار است به ازدواج هم منتهی شود- به نظر خواننده نمی رسد ولی مدام این جور به خواننده القا می شود که جولیو قصد کام گرفتن از ایونا دارد و بس. برخوردهای کاسبکارانه خانواده‌ی دختر هم به هرچه بیشتر کردن حس بی منطقی  این رابطه‌ می افزاید. حتا با علم به قصد شوم آقای وکیل. تا جایی که حدس پایان داستان را کمی سخت می‌کند. در نهایت که رومان تمام می شود و کتاب را می‌بندی، می‌بینی که اولین کتابی که از آلبا دسس پدس خوانده‌ای شاید چیزی کمتر از کتاب‌های دانیل استیل نباشد که سراغ این یکی هرگز نخواهم رفت.


***

هیچ وقت کتابی از آلبا دسس پدس نخوانده بودم. از شیوه‌ی نویسندگی او کم و بیش حدس هایی زده بودم. به ویژه وقتی کسی را دیدم که  او را عمه جلز ولز خطاب می‌کرد. و حالا می بینم که خیلی هم نام پرتی برای او نیست.

راستش چیزی که باعث شد سراغ این کتاب بروم بودن نام بهمن فرزانه به عنوان برگردان کتاب در روی جلد بود. با ترجمه‌ای چون همیشه خوب. با یک ایراد کوچک بر آن که اگر تکرار شد بعدها در موردش خواهم نوشت.

طراحی روی کتاب کوچکترین ربطی به رومان نداشت. و نام کتاب هم یعنی، Bambolana  که در ابتدای کتاب Bambolona  آمده فقط به معنی عروسک است. فرنگی‌اش بی معناست.

ولی چیزی در هنگام خواندن کتاب از نظر ساختار رومان دیدم که قبلن نظیرش را ندیده بودم. آن هم این بود که کتاب بی هیچ فاصله و بخشی نوشته شده بود. یعنی بدون فصل بندی بود. از هرجایی می‌شد آن را کنار گذاشت و دوباره به سراغش آمد. چرا که معمولن عادت بر این است که کتاب را تا آخر یک فصل می‌خوانیم و بعد دست از خواندنش می‌کشیم. خیلی از ما. فاصله بین دو بازه زمانی در کتاب حداکثر با سطر سفید در متن دیده می‌شود.

بهرحال خوب یا بد، درست یا غلط، دیگر حاضر نیستم کتاب دیگری از او بخوانم. کلاه گشادی سرم رفت و با شعورم خیلی بازی کرد. این خانم آلبا دسس پدس.

گلشن راز

$
0
0

  

گلشن راز

شیخ محمود شبستری

تصحیح، پیشگفتار و توضیحات: حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای

شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388

بها: 28000 ریال

***

به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

این بیت‌ آشنا را شیخ محمود شبستری یکی از عارفان بلند آوازه ایران قرن هشتم هجری در ابتدای مثنوی پر رمز و راز خود - گلشن راز - سروده است. زادگاه او شبستر و تحصیل و بالندگی علمی ابتدایی وی در شهر تبریز بوده است. پس از آن سفرهایی به مصر و شام و حجاز داشته و همه جا از بزرگان و دانشمندان به نام عصر خود بهره گرفته است. 

گلشن راز در پاسخ به پرسش‌های یکی از عرفای خراسان به نام امیر حسینی هروی سروده شده است. او طی هزار بیت با اشاره به دقیق‌ترین و ظریف‌ترین نکته‌های عرفانی پاسخ‌های پندآموزی به این پرسش‌ها داده است و مجموعه‌ای را پدید آورده است که سال‌های سال کلید و راهنمای جویندگان و عرفای بعدی قرار گرفته است. تفاسیر و شروح مختلفی که بر این منظومه کوتاه و نکته‌آموز نوشته شده شاهد خوبی بر این گفته است.

با وجود این که تمام آثار شبستری پیش از سرودن مثنوی گلشن راز به نثر بوده ولی خواست شاعر این بوده است که با انتخاب قالب شعر مفاهیم پیچیده و دشوار عرفانی راحت‌تر در ذهن مخاطب بنشیند. منظومه گلشن راز با ذکر و یاد خداوند و بیان اندیشه‌های وحدت وجودی سراینده آغاز می‌شود و از همان ابتدای سخن طرح مفاهمیی همچون فیض و فضل و خلق و امر و ... نشان از نزدیکی دیدگاه عرفانی شیخ به تعالیم و آموزه‌های ابن‌عربی دارد؛ هر چند هر چه به ابیات پایانی آن نزدیک‌تر می‌شویم، کلام شیخ محمود بیشتر به زبان عرفان اهل خراسان و نیز شاعرانی چون عطار نزدیک‌ می‌شود.

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب نقش بر آب درباره محتوای این منظومه می‌نویسد:

«در تعلیم گلشن راز، آنچه عرفان نظری نام دارد و حاصل سواد و حرف و اوراق و دفتر است با عرفان عملی که از دل سپید همچون برف می‌خیزد و درد و سوز آن اوراق دفتر را می‌شوید و در محدوده عقل و نظر نمی‌گنجند به هم در می‌آمیزد و با هم پیوند می‌خورد. این که فکر را مثل سلوک اهل طریقت قبل از هر چیز به سیر و سفر تعبیر می‌کند، رمزی است که عرفان اهل مدرسه را هم با عرفان اهل خانقاه هماهنگ می‌سازد و این که عالم را کتاب حق تعالی می‌خواند و فهم آن را به لمعه‌ای از نور تایید و تجلی موقوف می‌یابد هم تاکیدی است در باب متوقف بودن آنچه عرفان نظری خوانده می‌شود بر سلوک طریقت و آنچه عرفان عملی نام دارد.»

در مجموع مثنوی گلشن راز منظومه دشواری است، شبستری درباره ماهیت و موضوع تفکر و گوهر اندیشه، حقیقت آدمی، انسان کامل،‌ راز وحدت، معنای اناالحق، حقیقت وصال، معنی و سخن (صدف و گوهر) و بسیاری از پرسش‌های فلسفی سخن گفته است. او گاه اندیشه‌های وحدت وجودی خود را که حلاج «انا الحق»‌ وار و بایزید با «سبحانی ما اعظم شانی» سر می‌دادند، چنین بیان می‌کند:‌

انا الحق کشف اسرار است مطلق/ جز از حق کیست تا گوید انا الحق

من و ما و تو و او هست یک چیز/که در وحدت نباشد هیچ تمییز

جز از حق نیست دیگر هستی الحق/ هو الحق گو گر خواهی انا الحق

و گاه با تمثیل‌هایی زیبا فراتر از از عقل و تجربه‌های حسی می‌رود و خواننده را با مقامات عرفانی و کشف و شهود خود همراه می‌کند:

بنه آیینه‌ای اندر برابر/ درو بنگر ببین آن شخص دیگر

یکی ره بازبین تا چیست آن عکس/نه این است و نه آن، پس کیست آن عکس

چو نیکو بنگری در اصل هر کار/ همو بیننده هم دیده است و دیدار

الهی قشمه‌ای یکی از زیباترین بخش‌های گلشن راز را ابیات پایانی کتاب که در شرح اصطلاحات اهل ذوق و معرفت است، می‌داند؛ ابیاتی که شیخ شبستر طی آن‌ها به شرح اشارات عاشقان و کشف حجاب از جمال شاهدان می‌پردازد. خلاصه سخن شبستری در این وادی این است که آنچه که در جهان محسوس می‌یابیم، نقشی است که از جهان بی مثال بر آب و گل افتاده و این سبزه و گلزار و شاهدان گل رخسار که می‌آیند و می روند و این ساقی و مطرب و رندی و مستی و حسن و ملاحت که در جهان چون ماه نو گوشه‌ ابرویی نشان می‌دهند و پنهان می‌شوند، همچون عکسی است که از ماه و اختر بر آب جوی افتاده است. چنان که مولانا در مثنوی‌اش می‌فرماید:

آب این جو شد مبدل چند بار/ عکس ماه و عکس اختر برقرار

و شبستری می‌گوید:‌

هر آن چیزی که در عالم عیان است / چو عکسی زآفتاب زان جهان است

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست/ که هر چیزی به جای خویش نیکوست

مغز خفته

$
0
0

مغز خفته-شروین وکیلی

مغز خفته: فیزیولوژی و روانشناسی خواب و رویا

شروین وکیلی

قیمت:  26000 ریال

تعداد صفحه: 134

نشر: اندیشه سرا

 

 کتاب با این داستان قدیمی و آشنای ذن آغاز می گردد: 

«چوانگ تسه، دیشب در خواب دید که پروانه‏اى است و از روى گلى به گل دیگر پرواز مى‏کند. چون صبح شد، از خواب برخاست، و حیران ماند که دیشب چوانگ تسه خواب دید که پروانه است، یا امروز پروانه خواب مى‏بیند چوانگ تسه است؟» 

و همانند جوی آبی روان به حرکت در آمده و خواننده را به دانسته های بسیار در باره ی خواب می برد. آنچه گذشتگان در این باره می اندیشیدند و رفتارهای آنها، پس از آن بررسی وپژوهش های علمی ،.. می پردازد.

 در ادامه ریز فصل ها نوشته شده است همانگونه که می بینید همه ی آنچه که ما در باره ی خواب در گوشه ی ذهن داریم و جسته و گریخته از این و آن شنیده و یا اینجا و آنجا  خوانده ایم، به شکل علمی قابل درک و آسان  دسته بندی و جمع آوری شده است .   . 

 همه ی ما یک سوم از عمرمان را در خواب سپری می کنیم پس دانستن در باره ی آن  برایمان  جالب  خواهد بود. 

 خواندن کتاب به نظرم خسته کننده می آمد، چند بار تصمیم به خواندنش گرفتم ولی هر بار به دلیل نامعلومی به سراغش نرفتم و  این بار خواندنش را شروع کردم، کمی که پیش رفتم  ، تاب رفتن تا پایان نبود و آغاز به ورق زدن حریصانه اش کردم  ، هر فصلی را که عنوان هایش را نگاه می کردم می خواستم همه را با هم بخوانم .  هنگام بستن کتاب سیل فکر در باره ی عادات و رفتارهای خواب خود و دیگران  به من هجوم آوردند و در این میان اندیشه های پژوهشگرانی مانند فروید و یونگ و... و یا مطالب کتاب در باره ی مراقبه و TMو پاسخ آرام و یا عواقب حذف خواب یا دوره ی REM و... همه ذهنم را در گیر  خود می کرد. 

فهرست سرفصلها:

 

 

پیش درآمد ...5

گفتار نخست ...حالات هشیارى ...9

1... مفهوم آگاهى ...9

2... دیدگاه سیستمى ...10

3... هشیارى ...12

4... سطوح آگاهى ...14

5 ... هپروت ...15

گفتار دوم ...فیزیولوژى ساعت درونى ...19

1 ... مفهوم زمان در سیستم زنده ...19

2 ... عصب شناسى ساعت‏هاى زیستى ...22

3 ... جمع‏بندى ...28

گفتار سوم ...رفتارشناسى خواب ...31

1 ... ویژگى‏هاى عام خواب ...31

2 ... خواب در جانوران ...35

3 ... حرکات در خواب ...39

گفتار چهارم ...مراحل خواب ...41

1... خواب آرام ...42

2... خواب متناقض ...45

گفتار پنجم ...زمان خواب ...47

گفتار ششم ...مراکز خواب در مغز ...53

1... ساختار شبکه‏اى ...53

2... مکان آبى ...54

3... هسته‏ى سجافى ...55

4... پل مغزى ...56

5... بخش پایه‏ى پیشانى ...58

6... حلقه‏ى قشرى-تالاموسى ...58

7... تالاموس ...59

8... هسته‏ى منزوى ...60

گفتار هفتم ... بیوشیمى خواب ... 61

گفتار هشتم ... پیامدهاى حذف خواب ... 67

گفتار نهم ... کارکرد خواب ... 73

1... نظریه‏ى ترمیمى ... 74

2... نظریه‏ى روانکاوى ... 76

3... نظریه‏ى سازشى ... 78

4... نظریه‏ى تثبیت حافظه ... 80

5... نظریه‏ى حل مسئله ... 82

6... نظریه‏ى تولید-فعالیت ... 83

7... نظریه‏ى تکوینى ... 84

8... نظریه‏ى کریگ - میتچیسن ... 85

9... جمع‏بندى ... 86

گفتار دهم ... بیمارى‏هاى خواب ... 87

1... بى‏خوابى ... 87

2 ... بى‏خوابى دروغین ... 89

3... حمله‏ى خواب ... 90

4... نارسایى تنفسى ... 91

5... نشانگان مرگ ناگهانى نوزادان ... 92

6... خوابگردى ... 93

7... بى‏خوابى مرگبار خانوادگى ... 94

گفتار یازدهم ... خواب دیدن ... 95

پیوست نخست ... حالات تغییر یافته‏ى آگاهى ... 101

1... خوابکارى ... 103

2... مراقبه ... 112

پیوست دوم ... درباره‏ى محتواى رویا... ... 115

1... ماده و روش ... 116

2... نتایج ... 117

3... جمع‏بندى ... 119

کتابنامه ... 121

 

 پیوندهای خواندنی:   

12 صفحه از کتاب را از اینجا بخوانید

سایت دکتر شروین وکیلی

مغز خفته در روباه کوچک

ارشاد الزراعه - «کشاورزی نامه»

$
0
0

ارشاد الزراعهارشاد الزراعه - هروی 

   

نسخه خطی - چاپ سنگی اصل کتاب را اینجا ورق بزنید.
نویسنده: قاسم بن یوسف ابونصری هروی - محمد مشیری
ناشر: دانشگاه تهران

زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 330
اندازه کتاب: وزیری - 

 سال انتشار: 1346 -  

دوره چاپ: 1

موجود نمی باشد
کمیاب ، دست دوم - عالی

برداشت از آی کتاب
 

شنیدم کتابی داریم ، که حدود پانصد سال پیش در اصول کشت و ایجاد باغ ،گل ... نوشته شده و در آن به باغهای دوران پیش از زمان خود نیز پرداخته است . به دنبالش رفتم و تا کنون نتوانسته ام بیابمش .امیدوارم روزی میان کتابهایم ببینمش! و یا از نزدیک لمسش کنم!  

در وبگردیهایم خواندم  بسیاری از نویسندگان در مقالات و کتاب هایشان  به نوشته های ارشاد الزراعه  ارجاع داده اند.  تا اینجا همین که می دانم چنین کتاب وجود دارد بسیار خوشحالم.   

 

در کتابخانه مجلس این پیوند هست ولی گویا فایل پی دی اف آن خراب است شما هم امتحان کنید: 

دانلود کتاب ارشاد الزراعه از کتابخانه مجلس   

 

باغهای ایرانی که در آن درختان میوه و بی ثمر و با عمرهای گوناگون کاشته می شوند تا همیشه سبز و انبوه باشد ، عطر گلها و حتی آهنگ وزش نسیم و بادهای ملایم در میان تنه و پوسته و شاخ و برگ ها در نظر گرفته شده است ، باغهایی که آب به صورت جوی ها و حوض و فواره های طبیعی و آبشارهای کوچک و... حضور همیشگی دارد.

 گوناگونی باغ های ایرانی خواندنی اند. چند نمونه از آن را اینجا با هم دوره می کنیم: 

   

باغ - میوه ها :باغ توت- باغ زرشک 

باغ - گل ها:باغ گاتاداس داریوش- هخامنشی، باغ وفا «بابر» گورکانی  

باغ ها باغبانی  

باغ های دارویی 

باغ - منظم 

باغ های تفریحی 

باغ های فصلی- حکومتی 

باغ های شکار :باغ های قصر شیرین- طاق بستان - ساسانی 

باغ های لذت خاص :باغ هشت بهشت- باغ بلبل - صفوی 

... 

باغی ها ی مردمی برداشت انواع با غ ها از اینجا  

 

کتاب اصلی با چاپ سنگی در کتابخانه مرکز دائره المعارف و کتابخانه مجلس موجود است. 

امیدوارم کتاب محمد مشیری دوباره چاپ شود.

 

 

 کتاب در مرکز دائره المعارف:  

 
عنوانارش‍اد ال‍زراع‍ه‌
 
مولفق‍اس‍م‌ ی‍وس‍ف‌ اب‍ون‍ص‍ری‌
موضوع/a>ک‍ش‍اورزی‌ ,nli ,۲۲۶۲-۳۷۷/چ‌۳۴۲
زبانفارسی
نوعمستند نوعی کتابخانه ملی/متون/کتابها/نسخ خطی
جنستصویر
پسوندjpg
توصیف: آغ‍از ن‍س‍خ‍ه‌: "ب‍س‍م‍ل‍ه‌. ای‌ ف‍ی‍ض‌ ت‍و آب‌ روی‌ ه‍ر ده‍ق‍ان‍ی‌ پ‍رورده‌ ت‍س‍ت‌ ه‍ر گ‍ل‌ و ری‍ح‍ان‍ی‌...",ان‍ج‍ام‌ ن‍س‍خ‍ه‌: "... س‍وراخ‌ ن‍م‍وده‌ دود ک‍ن‍د ک‍ه‌ ب‍ق‍ی‍ه‌ ک‍ل‍ی‍ز ک‍ه‌ در ک‍دو ب‍اش‍ن‍د در خ‍ان‍ه‌ ق‍دی‍م‍ی‌ رون‍د وال‍ل‍ه‌ اع‍ل‍م‌ ت‍م‍ت‌...",: م‍ع‍رف‍ی‌ ک‍ت‍اب‌: ک‍ت‍اب‍ی‌ اس‍ت‌ راج‍ع‌ ب‍ه‌ زراع‍ت‌ و ح‍راث‍ت‌ و ب‍اغ‍ب‍ان‍ی‌ و رزداری‌ و س‍ای‍ر م‍ه‍م‍ات‌ ده‍ق‍ان‍ی‌ در ه‍ش‍ت‌ روض‍ه‌ ب‍دی‍ن‌ ش‍رح‌: روض‍ه‌اول‌ در ب‍اب‌ دان‍س‍ت‍ن‌ اراض‍ی‌ ک‍ه‌ ح‍ض‍رت‌ ال‍ل‍ه‌ ت‍ع‍ال‍ی‌ ه‍ر ق‍طع‍ه‌ زم‍ی‍ن‌ را خ‍اص‍ی‍ت‍ی‌ داده‌، روض‍ه‌ دوم‌ در ب‍ی‍ان‌ س‍اع‍ات‌ و اخ‍ت‍ی‍ار ن‍م‍ودن‌ در م‍ح‍ل‌ ب‍ذر و ن‍ه‍ال‌ ک‍اش‍ت‍ن‌، روض‍ه‌ س‍وم‌ در ب‍ی‍ان‌ زراع‍ت‌ ن‍م‍ودن‌ و غ‍ل‍ه‌ و اج‍ن‍اس‌، روض‍ه‌ چ‍ه‍ارم‌ در ب‍ی‍ان‌ ج‍وی‍ه‌ ک‍ن‍دن‌ و ت‍اک‌ ن‍ش‍ان‍دن‌، روض‍ه‌ پ‍ن‍ج‍م‌ در ب‍ی‍ان‌ خ‍ض‍ری‍ات‌ از خ‍رب‍زه‌ و ه‍ن‍دوان‍ه‌... ک‍اش‍ت‍ن‌ و ن‍ف‍ع‌ و ض‍رر آن‌ دان‍س‍ت‍ن‌ روض‍ه‌ ش‍ش‍م‌ در ب‍ی‍ان‌ ب‍ذر ن‍م‍ودن‌ اش‍ج‍ار و گ‍ل‌ و ری‍اح‍ی‍ن‌، روض‍ه‌ ه‍ف‍ت‍م‌ در ب‍ی‍ان‌ اش‍ج‍ار و ت‍اک‌ پ‍ی‍ون‍د ن‍م‍ودن‌، روض‍ه‌ ه‍ش‍ت‍م‌ در ب‍ی‍ان‌ اش‍ج‍ار و گ‍ل‌ و ری‍اح‍ی‍ن‌ ب‍س‍ی‍اق‌ ب‍اغ‍ب‍ان‍ی‌ در چ‍ه‍ار ب‍اغ‌ ک‍اش‍ت‍ن‌ در ب‍راب‍ر ی‍ک‍دی‍گ‍ر. ن‍س‍خ‍ه‌ ح‍اض‍ر ت‍ا آخ‍ر روض‍ه‌ ه‍ف‍ت‍م‌ را دارد

 

 

 

 این هم گزینه ای از یافته هاکه به گوشه هایی از کتاب اشاره می کند:  

  

 تاج خروس: 

ابونصریِ هروی در ارشادالزراعة (تألیف در 921؛ ص 220) سه گونة آن را با نامهایِ « خوله ] ؟ [ و تاجِ خروس و دُم روباه ] =«تاج خروس رشته ای » در اصطلاح کنونی [ » ذکر کرده و سپس آیین کِشت آن را شرح داده است . 

 

رسالة کشاورزی ارشاد الزارعه (پاورقی) که در سال 921‌ه برای سلطان بایقرا نوشته شده، روضة ‌هشتم آن در بیان طرح چهارباغ است. نوشته‌های فاضل‌‌هروی را در (شکل 19)(پاورقی) تعبیر و ترسیم کرده‌ام، الگوی حاصل باغی است محصور به شکل مربع مستطیل که حاشیه ای ازدرخت بید یا جوی آبی آراسته به گل‌‌ها و درختان میوه در دور دارد. شاه جویی آراسته به گل‌‌ها محور تقارن آن را تشکیل می‌دهد. این شاه جوی در وسط خیابانی است که به طرف عمارت می‌رود و به حوضی در رو به روی آن ختم می‌شود، که نظرگاه ایوان رفیع عمارت است. تختی که به دور عمارت است با باغچه‌های گل و درختان میوه آراسته شده و متن اصلی باغ را چهارچمن در دو طرف این خیابان تشکیل می‌دهند که‌‌هر یک در مرتبة بالاتر قرار دارد و مشجر به درختان میوة مختلف است. در مورد ورودی باغ اشاره ای نشده  

 ... 

 باغ کوشک: 

 شاهان تیموری به ساختن باغ کوشک بسیار علاقه‌مند بودند، و در واقع اقامتگاه اصلی آنها همین باغ کوشکها بود. غالب منابع باغهای این دوره را در شهرهای مختلف، به ویژه در سمرقند و هرات، پایتختهای تیموری توصیف کرده‌اند. آگاهی دربارۀ چگونگی معماری کوشکها که گاه از آنها با نام قصر یاد شده، اندک است. البته روشن است که کوشکها کنگره‌دار، با ایوانی مقرنس‌کاری شده برپا می‌شد؛ هر کوشک دارای یک فضای گنبد مرکزی، با ایوانهایی در 4 ضلع اصلی و شاه‌نشینها بود، همچنین از ازاره‌هایی با سنگهای کنده‌کاری و خاتم‌بندی‌شده یاد گردیده، و تزیین داخل بنا غالباً نقاشی بوده است. برای شکل باغ واژۀ «چهار باغ» به کار رفته است ــ باغ بزرگی که با نهرهای آب یا گذرگاهها به چندین بخش تقسیم شده و انواع درختان و گلها با نظمی در آن کاشته ‌شده و کوشکی در میان آن قرار داشته باشد. ادامه  

 

پیوندهای خواندنی: 

 

علل پیدایش باغ های تاریخی ایران،

 باغ‌های شاهی عهد صفوی و روابط آنها با شهر  

 

حاصل روزهای ما

$
0
0

نوشته‌ی: ایزابل آلنده

برگردان: نرگس میلانی

نشر: باغ نو

455 صفحه / 8000 تومان

چاپ اول / 1388 / تیراژ: 2200

***

حاصل روزهای ما در واقع خاطرات است. خاطرات ایزابل آلنده آنگونه که دوست دارد از آن‌ها یاد کند. و تقریبن نه آن گونه که اتفاق افتاده است. البته در این بین چیز زیادی را نمی توان گفت به آن ها اضافه کرده یا کم کرده. هر آنچه را که بوده با دریافت های خود نوشته است. شنونده پائولاست. دخترش که در هنگام نوشتن این کتاب دیگر نبود. هرچند در لابلای خاطرات، دختر هم گاه حضور دارد. نه چون یک رویا که در جسم و شکل خودش. همان گونه که وقتی می زیست.

در جای جای کتاب از رنجی که در تورهای معرفی کتاب پائولا  برده می گوید:

پائولا، بیش از کل کتابهایی که تا آن روز نوشته بودم توجه مطبوعات و اذهان عمومی را جلب کرد. سفرهای بسیاری کردم. صداها مصاحبه و سخنرانی و کتابخوانی کردم. هزاران کتاب امضا کردم. زنی از من خواست برایش 9 کتاب امضا کنم. یک جلد برای خودش و بقیه برای یکی از دوستانش که فرزند از دست داده بود. دخترش در یک حادثه اتومبیل فلج شده و پس از آن‌که بالاخره توانسته بود روی صندلی چرخدار بنشیند در استخر افتاده و غرق می شود. درد و رنج و بازهم درد و رنجی بیشتر. در مقایسه با او رنج من تحمل پذیرتر بود. من حداقل توانسته بودم از تو در بستر بیماری مواظبت کنم.

کتاب دارای بندهای زیادی است که در عین این که از نظر زمانی به جلو می روند و بافت کلی کتاب پیوسته است ولی می توان آن‌ها را نا پیوسته خواند. یعنی با جا به جا خواندن بندها چیز زیادی را از دست نخواهید داد. شاید مشغول‌تر هم بشوید.

آنتونیو باندراس اصلی ترین رقیب همسرش چندین بار در کتاب ظاهر می شود. یعنی از او یاد می شود. هر از گاهی غم بی پایان مرگ پائولا را می نویسد و این که جوانیش را در کنار تخت او و در بیمارستان به پایان برد و خزان زود هنگامی در زندگیش فرا رسید. هرچند باعث نمی‌شود که اکنون برنامه ای برای دوران پیریش نداشته باشد و این برنامه را بر این باور می‌ریزد که: باید باور داشت که بدترین چیز در دوران پیری تنهایی نیست بلکه وابسته بودن است. و بر مبنای این که وابسته نباشد برنامه ریزی می‌کند.

از سیاست بسیار کم می‌گوید: مشخص ترین آن جایی است که از مردم آمریکا در قضاوتشان و تحلیل‌هاشان در مورد کلینتون و لوینسکی انتقاد می‌کند:

............ کویی یک پیراهن آلوده و چند لباس زیر زنانه در عرصه‌ی سیاست آمریکا، از آن همه دستاوردهای چشمگیر اقتصادی، سیاسی و جهانی یکی از درخشان‌ترین رییس جمهورهایی که تاریخ آمریکا تا کنون به خود دیده است، مهم‌تر به حساب می‌آید. در مورد این رابطه، تحقیقاتی به بزرگی برگزاری یک دادگاه تفتیش انجام شد که رقم ناچیز پنجاو یک میلیون دلار برای مالیات دهنگان خرج برداشت.

رئالیسم جادویی آمریکای لاتین در این کتاب بسیار کم رنگ است و جز در چند جا خود را نشان نمی دهد. بیشتر، باورهای ساده و قابل هظم خانوادگی است که کم و بیشر در زندگی همه‌ی آدمها و در ریخت های گوناگون دیده می شود. این که همسر بعدی دامادش عکس پائولا را در جایی که به شکل محراب ساخته است چسبانده و باورد دارد که پائولا از آن‌ها نگهداری می‌کند. در بخش مربوط به فیلم خانه اشباح، که در پایین به آن اشاره کرده ام خودش نیز در این باره خواهد گفت.

همیشه به این فکر می کردم که ایزابل آلنده چگونه در ادبیات جهان مطرح شد. آیا نان خویشاوندیش را با قهرمان اسطوره ای شیلی می خورد؟ یا سرزمین اشباح که  آن را هم به شکل فیلم دیدم نامش را جاودان کرد. ولی با دیدن یعنی خواندن این کتاب فهمیدم که دود از کنده بلند شده است. در این خاطرات پرده از روی واقعیتی پنهان –اکنون دیگر پنهان نیست بر می‌دارد- در بندی به نام چهار دقیقه شهرت از مطرح شدن نامش می گوید:

درفوریه سال 2006 از من خواسته شد تا در ایتالیا پرچم بازی های زمستانی را حمل کنم. فقط چهار دقیقه طول کشید تا بامنجنیق به سوی شهرت پرتاب شوم.

روزی نیکولتا پاواروتی به من تلفن کرد. همسر خواننده ی بزرگ ایتالیا، پاواروتی........... گفت که من و هشت نفر دیگر برای حمل پرچم در مراسم افتتاحیه بازی های المپیک انتخاب شده ایم. در پاسخ گفتم اشتباهی رخ داده .... من کاملن  متضاد تیپ ورزشکاران هستم. ........ بهرحال من نماینده آمریکای لاتین بودم. گفتم چه باید بپوشم؟ گفت: همه لباس متحدالشکل داریم و اندازه هایم را پرسید که مرا وحشت زده کرد. می توانستم خودم را در یک لباس پنبه دوزی شده به یک رنگ روشن زشت مجسم کنم. چاق و گرد. درست مثل آگهی لاستیک ماشین میشلن.................. لباسم را به من دادند به آن حال افتضاحی که تصور می کردم نبود. و اصلن بد هم نبود...... شبیه یخچال شده بودم. سوفیالورن هم به همچنین. ............... در پشت سرش می رفتم و با نوک پا و تا جایی که می‌شد دستانم را بالا گرفته و بقیه پرچم را در دستم داشتم و زیر پرچم لعنتی گم شده بودم. همه دوربین ها سوفیالورن متمرکز بود و در نتیجه من هم در تمام تصاویر روزنامه ها بودم حتا اگر فقط از بین پاهای او دیده می شدم..............

و در مورد فیلم:

نقل به مضمون با جابجایی مطالب:

ویلی و من یک هفته با هنرپیشگان مشهور فیلم در یک سطح بودیم. مریل استریپ، جرومی آیرونز، ونساردگریو، وینونا رایدر و هنرپیشه‌ی محبوب من آنتونیو باندراس. اتفاقات سیاسی آن زمان و شوخی های نکته سنجانه ای که سال ها پدر بزرگم گفته بود در این داستان بود. خانه ارواح. ولی هرگز تصور نکرده بودم که کسی آن ها را جدی بگیرد. نه مادر بزرگم می‌توانست مانند کلارا دل بپه با نیروی ذهن خود میز بیلیارد را جابجا کند و نه پدر بزرگم مردی تجاوزگر و جانی بود.

طرفداران هنرپیشه ها که از درهای مخصوص رفت و آمد می کردند مجبور بودند با امضای من دل خوش کنند. شنیدم که یکی از آن ها در حالی که به من اشاره می کرد، به انگلیسی از دیگر پرسید: "اون کیه؟" و او در پاسخ گفت: "نمی بینی؟ مریل استریپه دیگه!"

***

چند کلمه هم در مورد برگردان خوب خانم نرگس میلانی بنویسم. ایشان به خوبی از پس این کار سنگین برآمده اند. یکی دو اشکال کوچک را هم به پای حروفچینی می گذارم.

واژه نامک - فرهنگ واژه های دشوار شاهنامه - نوشین

$
0
0

واژه نامک
(فرهنگ واژه های دشوار شاهنامه)

نویسنده : عبدالحسین نوشین
نمونه خوانی : شهاب الدین ارجمندى /b<>/b<>>/>
ناشر : معین - تهران
چاپ اول، 1385 شمسى
نوع جلد : سلفون سخت
قطع : رقعی
تعداد صفحه 479

قیمت:7000تومان  

 

یکی از کتاب هایی است  که هنگام خوانش شاهنامه همراهیم می کند. واژه ها بسیار روان و روشن توضیح داده شده اند. 

در کلاس های دکتر رواقی که بودم ایشان انتقادهایی به این کتاب داشتند که شنیدنی بود. 

 

 

عاقبت چرخ بازیگر کار خودش را کرد و «واژه نامک» عبدالحسین نوشین هنرمند آواره از وطن به وسیله بنیاد فرهنگ ایران چاپ و منتشر شد. نوشین در مرض موت به فرزندش وصیت کرده بود که این یادداشت‌ها را به ایران بفرستد و به دست دکتر خانلری بسپارد تا به همت او منتشر شود و به هم‌وطنانش برسد. خیلی دلم می‌خواست بدانم نوشین وقتی که چنین وصیتی می‌کرده در چه حال و هوایی بوده است. در ضمیر آشفته‌ی رنجیده از روزگار و شاید پشیمان از گذشته‌اش چه می‌گذشته است. بگذریم...

آنان که با کتاب و ادب فارسی سر و کار دارند می‌دانند که نوشین، سال‌های آخر عمر آشفته‌سرانجامش را وقف تصحیح شاهنامه کرد، و به همت او و همکارانش متن مصحح و انتقادی شاهنامه در مسکو منتشر شد و به فیض مقاصد خاص به ارزان‌ترین قیمت در دسترس محققان ایرانی قرار گرفت. این اقدام با همه‌ی نقایصش و با همه‌ی ایراداتی که بر آن وارد است، ظاهراً مثبت‌ترین و پرفایده‌ترین گامی است که تاکنون در راه احیای اثر عظیم و حماسی و ملی ما ایرانیان برداشته شده است و اجازه فرمایید با کمال شرمندگی این را اضافه کنم که با کمک دیگران.

گذشته از این خدمت مهم، نوشین در ضمن تصحیح شاهنامه به کار فرعی اما بسیار سودمند دیگری هم پرداخت، و آن شرح و حل مقداری از مشکلات شاهنامه بود. همین، که به اسم واژه نامک در دسترس شماست. قبل از خرده‌گیری می‌خواهم بدین واقعیت اعتراف کنم که اگر نوشین جز این مجموعه هیچ اثری در فنون هنر و ادب و ترجمه، تقدیم پیشگاه ارجمند زبان پارسی نکرده بود، باز هم دینی از این آب و خاک بر گردن نداشت. کاری که این هنرمند دور از وطن انجام داده است در اهمیت از همه‌ی فعالیت‌هائی که هم‌وطنان پر طاق و ترنبش تاکنون کرده‌اند، بیش است. یادش گرامی و روانش شادباد.

درین کتاب سیصد و پنجاه صفحه‌ای بیش از سه هزار لغت و ترکیب اغلب مبهم شاهنامه مورد بحث قرار گرفته است و در بسیاری از موارد به فیض شواهد متعدد و استدلال درست، رفع مشکل شده است و شاید درین سه هزار مورد به کمتر از یک دهم مواردی برخورد کنیم که محتاج فحص بیشتر و تحقیق جامع‌تر باشد؛ و آنان که در کار «لغت» دستی دارند می‌دانند که تألیفی بدین درجه از صحت چه دشوار است.

استاد خانلری مجموعه‌ی یادداشت‌های نوشین را به من سپرد، تا تنظیم کنم و به چاپ بسپارم؛ و من -چنان‌که در مقدمه‌ی کتاب نوشته‌ام- خود را اخلاقاً متعهد و ملزم داشتم که عین نوشته‌های نوشین را تنظیم و چاپ کنم، بی هیج دخل و تصرفی، و گرچه اصلاحات لازم و بی ضرر؛ که دست مرد از جهان کوتاه بود، و تغییر نوشته‌هایش گناه.

اخیراً که به مناسبتی درین کتاب نفیس تورقی داشتم، موارد معدودی به نظرم آمد که جای گفتگو بود. عین لغت و معنی و شاهد را از کتاب نقل کردم و نکته‌ای را که به نظرم رسیده بود با علامت * به دنبال آن افزودم. برای تأیید نظراتم ردیف‌کردن شواهد بیشتر ممکن بود، (به فیض فرهنگ ولف و لغت‌نامه‌ی دهخدا و متون معتبری که در سالیان اخیر با فهرست لغات به وسیله‌ی بنیاد فرهنگ ایران منتشر شده است و ظاهراً به دسترس آن مرحوم نبوده است). اما این شیوه با طبع تنگ‌حوصله‌ی من سازگار نیست. آن‌که اهل تحقیق است خودش می تواند بدین منابع مراجعه کند.

قبل از ردیف‌کردن موارد اشکال اجازه می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم: و آن این‌که من همه‌ی کتاب حاضر را بدین نیت بدقت نخوانده‌ام. مواردی که اشارت رفته است، نکاتی است که بقول آخوندها طرداللباب بدانها برخورد کرده‌ام. نقد کامل مطالب کتاب بر عهده‌ی اهل تحقیق است.

اجازه فرمایید یک مطلب کلی هم در مورد لغت‌نویسی عرض کنم و بپردازم به موارد ابهام یا ایراد: درباره‌ی لغاتی که منحصراً در یک مورد مشهود افتاده است و نه در متن مورد بررسی تکرار شده و نه در متون دیگر آمده است، باید با احتیاط بسیار عمل کرد. در این موارد شیوه‌ی فرهنگ‌نویسان گذشته معلوم است، به علت در دسترس نداشتن منابغ تحقیق هرگاه به چونین مواردی برخورد می‌کردند، بی‌اندک تلاش و تحقیقی معنایی مناسب مقال برای صورت مشکوک واژه می‌تراشیدند و ضبط می‌کردند؛ و آماده‌خوران عالم ادب هم معنی منحوت اسلاف را با افزودن یکی دو کلمه‌ی مترادف به فرهنگ خود منتقل می فرمودند. نمونه‌ی این شیرین‌کاری‌ها آن مایه فراوان است که حاجتی به شرح و نقل ندارد.

اما امروزه کسانی که می خواهند با روش درست و علمی به کار استخراج لغات و تألیف فرهنگ بپردازند، باید بدین واقعیت عنایت فرمایند که این صورت‌های مشکوک و منحصر، اغلب نتیجه‌ی غلط‌‌خوانی یا بدنویسی کتاب‌نویسان روزگار گذشته است. تفرسی و حدت ذهنی لازم است تا صورت درست کلمه پیدا شود. اگر کوشیدند و جستند و نیافتند باید به نحوی خواننده را از ماجرا باخبر کنند.

مرحوم نوشین در اغلب این موارد چنین کرده است، و بی‌آنکه حکم قاطع و نسنجیده‌ای صادر کند، میدان را برای هنرنمایی دیگران بازگذاشته است. تنها در موارد بسیار معدودی درین رهگذر مختصر غفلتی شده است، بمثل در مورد واژه‌ی «پتیاره» که در همین یادداشت بدان اشارتی خواهد رفت و «سپرده درون» و معدودی دیگر.

اما توضیحی درباره بعضی واژه‌ها و معانی آنها:

آگین: پر، انباشته، آگنده:

همــی گفت اگـر دخمـه زریــن کــنـم

ز مـشـک سیــه گـردش آگیــن کــنـم

 *داستان تردید رستم است در این‌که چگونه قبری برای سهراب بسازد، به گمان مخلص «آگین کردن» را اگر به معنی اندودن و اندود کردن بگیریم در این جا مناسب‌تر می‌نماید. سنایی هم گفته است «مدخلان را رکاب زرآگین» یعنی زراندود و طلی کرده. فرخی هم دارد «بنفشه دیدی عنبر سرشت و مشک آگین» یعنی مشک اندود، یعنی سیاه.

 

آیین: آذین، زیب و زیور:

سـراســر همـه شهر آییـن ببــــسـت

بیاراســـت میدان و جـای نشـــســت

* معنی مذکور توسعاً درست است و گویا صورت دقیق‌ترش همان آیینه‌بستن باشد که هنوز ترکیبات «آئینه بندی» و «آئینه بندان» متداول است و بستن آیینه در مراسم جشن و سرور بر در و دیوار – لااقل در ولایات جنوبی ایران- مرسوم.

 

ارزانی: ارزنده، سزاوار، شایسته:

* در «واژه‌نامک» به تأیید این معنی عبارتی از کلیله و دمنه آمده است بدین صورت: «بقا باد ملک را، هر عفو که از کمال استیلا و بسطت و وفور استعلا و قدرت ارزانی باشد هنر است». به گمانم «ارزانی باشد» درین جمله به معنی «عطا شود، اعطا شود» درست‌تر می‌نماید. شواهدش در تاریخ بیهقی و کلیات سعدی فراوان است.

 

ازار:  1- شلوار، تنبان کوتاه یا بلند:

فــــرستــاده آمــد بـــرِ شهـــریـــار

ز بــیــخ گــیــــا بـــر میـانــش ازار

2- تنکه‌ی کشتی گیری:

... بـــرفتند شـایسـته مــردان کـــــار

بــبستنــدشـــان بـر مــــیان‌هــا ازار

* در این که ازار و ایزار –و صورت‌های دیگرش- به معنی شلوار هم آمده است، شکی نیست. اما «کمربند» را هم در پهلوانی و کشتی‌گیری مقامی بوده است، و کمربند پهلوانی تا همین چند سال پیش در حکم مدال طلای امروزین بود. در این بیت بوحنیفه‌ی اسکافی هم که:

خـدایــگان جهــان مـر نمـاز نافلــه را

بجای مـاند و ببــست از پر فریضــه ازار

ازار بستن دقیقاً معادل «کمربستن» است، چه خدایگان خراسان با آن همه القاب و عناوین، چیزی از مقوله‌ی باباطاهر عریان عوام‌الناس نبوده است که وقت نماز ستر عورت کند. دلم می‌خواهد در ابیات بالا «ازار» را کمربند و «ازار بستن» را کمر‌بستن معنی کنم.

اما در این شعر که:

... یکــی خــانه دیــد آسمــانش بلــور

ازارش هـمــه سـیــم و پیـکـــرش زر...

با معنی «پوشش» که مرحوم نوشین برای ازار ضبط فرموده است، موافق نیستم و به گمانم ازار درین‌جا همان باشد که امروزه در اصطلاح بنایی «هزاره» می‌گویند.

انداختن: در این بیت فردوسی زدن (رای) است:

از آن پس بیـــامد به پــرده‌ســـــرای

ز هــر گـونـه انـداخت بـا شــــاه رای

در این بیت دقیقی به معنی بکار بردن:

بـر آن جـادوی چـــاره‌هـا سـاخـــتند

نــه ســود آمــد از هـرچ انـداخـــتند

* به گمان بنده در هر دو بیت «انداختن» درست معادل است با «طرح کردن» در تداول امروزین. در مجمل التواریخ و القصص آمده: «پس روزی با وزیران مشورت کرد که... پس از هر نوع انداختند تا بر آن قرار افتاد که...» (ص 496، و نیز به مقدمه‌ی مرحوم بهار در همان کتاب رجوع شود). در بیت دقیقی هم موضوع مربوط است به شاه بلخ که پیر و نزار شده و:

ســران و بــزرگـان و هـــر مـــهتران

پـــزشــکــــان دانـــا و نــــــام‌آوران

بــر آن جـادوی چـاره‌هـا ســاخــتنــد

نــه ســود آمــد از هــرچ انداخــتنــد

پـس این زردهشت پیمبـــرش گفـــت

که زاو دیـــن یـــزدان نشـاید نهفـــت

و سرانجام:

هــمه ســـوی شـــاه زمیـــن آمــدند

ببستنـد کــشتـی  بـــه دیـن آمــدند

یعنی. از هر چه پیشنهاد کردند و طرح کردند و عرضه داشتند، سودی حاصل نشد.

از در کار نیست: بکار نمی‌خورد، بدرد نمی‌خورد، این چاره‌ی کار نیست.

چــنان بــد کــه ابـلیــس روزی بـگـاه

بیــامـد بــســان یـکـی نیــکــخــواه...

بدو(بضحاک) گفت جز تو کسی کدخدای

چــه بـایـد هـمـی بـا تـو انـدر ســـرای

زمــانـه بـر ایـن خـواجـه‌ی سـالــخورد

هـمــی دیـر مـــانـد تـو انـدر نـــــورد

بـگـیــر ایــن ســر‌مــایـه‌ور جــــاه او

تـــرا زیـبـد انــدر جـهـــان گـــاه او...

چـو ضحــاک بـشنیـد انــدیشــه کــرد

ز خـــون پـدر شـــد دلــش پــر ز درد

بــه ابــلیس گـفت ایـن سزاوار نیســت

دگــر گـوی کــاین از در کــار نیســت

* به گمانم «از در کار نیست» در این مورد یعنی: عملی نیست، کردنی نیست.

بودنی: پیشامد، حادثه، ماجرا:

مـــرا گـــر نبــودی خــرد شهــریــار

نــگشتــی ز مــن بــودنـی خواستـــار

* گویا معنی «سرنوشت، امر، مقدر، تقدیر» مناسب‌تر است، این بیت از زبان جاماسب است که:

ســــرِ مــوبـدان بـــود و شــــاه ردان

کـــه بــودی بـــر او آشـکــارا نـهــان

و «ستاره شناس و گرانمایه بود» و شاه از او می‌خواهد که از اختر شماری برگیرد و بگوید که در این  جنگ پیروزی با کیست، او دژم گشته می‌گوید:

کــه مــی‌خـواسـتـم کــایـزد دادگــر

نــدادی مــرا ایـن خــرد ویـن هنـــر

مــرا گـر نـبــودی خــرد، شهـریــــار

نـگـشـتـی ز مــن بــودنـی خواستـــار

نـگویــم مــن ایـن، ور بگـویم به شــاه

کنــد مـر مـرا شــاه شاهــان تـبــــاه

ایوان: خانه، کوشک، کاخ:

چــو گـرمــابـه و کـاخهـــای بـلـــند

چـو ایـوان کـه بـاشد پنــاه از گــــزند

بـایــوان ضـحـــــاک بـردنـــدشـــان

بـدان اژدهـــا‌وش سـپـــردنـــدشـــان

* گویا ایوان معنائی اخص از خانه و کاخ داشته باشد. درین مورد شواهد فراوانی در لغت‌نامه آمده است.

باد و بید:

در زیر ابیاتی که به عنوان شاهد این ترکیب ذکر شده است، مأخذ را «9 پرویز 2514» ضبط کرده‌اند و یکی از مصراع‌ها هم بدین‌سان نقل شده است: «که پیمان شکن خاک باید کفن». این هر دو غلط است و ناگفته نماند که غلط‌های چاپی نیست! شماره‌ی درست مأخذ این است: «9 پرویز 2524» و صورت صحیح شعر هم این: «که پیمان شکن خاک یابد کفن».

در همین‌جا اجازه می‌خواهم نکته‌ی دیگری را نیز تذکر دهم. در صفحه‌ی 37 ذیل واژه‌ی «آهیختن» شواهدی از ناصر خسرو آمده است بدین سان «... کاین برون آهیخد از دل بیخ کین» و «... از حجت خواهم که برآهیخی خنجر». این‌ها هم غلط چاپی نیست، اما به گمانم «برون آهنجد» و «برآهنجی» درست باشد.

بار: بیخ و بُن

بـه خـواهشـــگری رفتــم ای شهریـــار

وگـرنــه بـکــــنـدی سـرش را ز بــــار

ســـران ســواران چـــو برگ درخــــت

فرو ریخــت از بـــار و برگشــت بـــخت

* بار در بیت دوم به معنی تنه‌ی درخت است و در بیت اول -به مجاز- تن آدمیزاد. شاهد؟ فراوان. از فردوسی:

اگــــر نیستــــی فـــر ایـن تـاجـــدار

ســرت کنـــدمی چون ترنــجی ز بــــار

پیداست که ترنج را از ریشه نمی‌کَنند، از شاخه جدا می‌کنند.

از دقیقی:

بــه زیـر دیبــه‌ی سبــــز انــدر آنـــک

تـرنـــج سـبــــز و زرد از بــــار بنـــگر

از لبیبی:

آن جخــش ز گـردنـش بیاویخـته گوئی

خیــکی اسـت پـر از بـاد بیاویخـته از بار

از فرالاوی:

دلا کشیــدن بـایـد عتـاب و نــاز بتــان

رطـب نبــاشد بی خـار و کنـز بر بـــارا

از فرخی:

بـگسلانـد سـر شـیــــر از تـن شـیــــر

هــم بدانسـان که کــسی میــوه ز بــار

و نیز این بیت دیگر از همو:

چون درختـان گشن بودن از دور و به تیر

درفتادند بدانســان کـه فـتد میــوه ز بـار

و درین ابیات سعدی که در بسیار جاها به غلط «پر بار» ضبط شده است:

بسیـــار توقــف نکنـد میــوه‌ی بـر بـــار

چون عـام بدانند که شیـرین و رسیده‌ست

بر او محــاسن اخـلاق چون رطب بر بــار

در او فنـون فـضــایل چو دانـه در رمــان

بازار: 1- نیرنگ و فریب:

چـــو او بـشنــود خــوب گفتــــار مـن

نــه انـدیـشــد از رنــــگ و بــازار مـن

چـــو ضـحــاک بشـنیــد گـفتـــار اوی

نــهــــانــی نــدانــســــت بـــازار اوی

2- پیشامد، ماجرا:

چـــو دستــور بــا لشکـــر آمدش پیش

بـگفــت آنـچ آمــد ز بـــازار خــــویش

3- بیهوده‌گویی، بهانه، عذر بیجا:

غـمـی گشــت قیـصر ز گـفتــارشـــان

چـــو بشنیـــد زآنـگـــونه بـازارشـــان

در مورد این کلمه شواهدی که در واژه‌نامک ذیل معانی شماره‌ی 1 و 2 و 3 آمده است ظاهراً همه به یک معناست. برای کلمه‌ی بازار بنده یادداشت‌هایی تهیه کرده‌ام که از حوصله‌ی این مختصر خارج است و شاید به صورت مقالتی جداگانه تقدیم محققان شود. علی‌الحساب خوانندگان را حوالت می دهم به ستون اول صفحه‌ی 350 حرف «ب» لغت‌نامه‌ی دهخدا، منحصراً برای ملاحظه‌ی شواهد نه معنایی که بر صدر شواهد گذاشته‌اند و بر همه‌ی شواهد منطبق نیست.

بهی: دین بهی، آیین زردشتی:

پـرستـش بـهی بــر کنم زیـن جهـــان

سـپـــارم تـو را تـــاج و تخـت مهـــان

* این مقاله راجع به بحث در نسخه‌بدل‌های چاپ مسکو نیست اما بنده که نمی‌دانم مصراع اول را چگونه باید خواند. نسخه‌‌‌بدل اینست: پرستشگهی بر کنم زین جهان.

پامس: پای‌بسته و درمانده (لغت فرس)، پای بند:

تو گـفتـی هـوا پـر کرکـس شـده اسـت

زمیــن از پی پیــل پامـس شـده اسـت

* نه معنی به دلم می‌نشیند و نه شاهد.

پتیاره: به معنی گزیر، چاره، که در هیچیک از فرهنگ‌ها نیامده است:

... یـکی را بــه بستر یکـی را به جــنگ

یـکی را بـــنـــام و یکـی را به نـــنگ

همـی رفت بـایـد کـزین چــاره نیسـت

مــرا نـیـــز از مــرگ پـتیــاره نیسـت

* کاش نسخه‌ها در دسترس بود و باز دقتی می‌شد. نکند که بجای « نیز» کلمه‌ی «بتر» به معنی بدتر و ناخوشایندتر بوده است. (تایید این نظر را بشواهدی که ذیل معانی قبلی همین واژه‌ی پتیاره آمده‌ است رجوع فرمایید به صفحه‌ی 106). در مورد معنی دوم این واژه: «زشت، نفرت آور، مهیب، هولناک» نیز جای سخن است. در سه بیتی که به عنوان شاهد برای این معنی آمده است ترکیب «زشت پتیاره» بکار رفته. مثلاً «که آن اژدها زشت پتیاره بود». ذکر مترادفات به صورت اضافه یا عطف شیوه‌ی فردوسی نیست. گویا درین موارد همان معنی «بلا، نازله، نائبه» و مانند آن مناسب‌تر باشد.

پخته: به وزن و معنی پنبه:

چـو شنگـرف بـر پختـه‌ی سیــم خــام

بگستـــرد خـورشیـــد رخـشنــده دام

* نمی‌دانم اگر بر اساس نسخه‌ی لندن درین بیت «پخته» بکار رفته باشد و پخته هم به معنی «پنبه» آمده باشد، ترکیب «پخته‌ی سیم خام» اصلاً چه مفهومی را می‌رساند. «تخته‌ی سیم» و «تخته‌ی سیم خام» بسیار شنیده‌ایم، اما «پخته‌ی سیم خام..»...

پیسودن: لگد کوب و پایمال کردن:

شنیدیــم و دیـد آن سخــن ها کـــجا

نبــودی تــو مــر گفتنــش را ســــزا

نــه پــوشیــدنـی و نــه بـنمــودنــی

نــه افــکنــدنـی و نــه پیـــسودنــی

* مقابل افکندن به معنی دور انداختن و رها کردن و دست نزدن، بگمانم «ببسودن» یعنی لمس‌کردن است. شاید مصراع آخر چنین باشد: نه افکندنی و نه ببسودنی، به دلایل معانی متقابل و متضاد در مصراع قبلی.

پیشگاه: پادشاهی، کشور:

وزیــن کــار کـاندیــشه کردست شــاه

بــرآشوبــد ایــن نــامــور پـــیشگــاه

* این بیت از جوابی است که رستم به کاوس می‌دهد، کاوس سران سپاه را سرزنش می‌کند که چرا با افراسیاب جنگ نکردند، رستم می‌گوید:

کســـی کـاشـتی جــوید و سـور و بـزم

نه نیکــو بـود پیـــش رفتــن بـــه رزم

وزین کار...

و سرانجام تهدیدش می‌کند که اگر اندیشه‌ی پیمان‌شکنی در سر بپروراند سران حضرت و درباریان خشمگین می‌شوند و بر او خواهند شورید. به گمان من پیشگاه در این بیت نیز درست معادل «حضرت» عربی است یا برعکس.

پیمودن: نوشیدنِ مِی:

بـپیمــــای مـِی تــا یکــی داستــــان

بـگـــویمــت از گــفتــه‌ی بـاستــــان

* گویا مفهوم مصراع اول اینست که «مِی به پیمانه کن» یا «جام را پر کن» و سرانجام: «جامی بده، جامی به من بنوشان». برای ملاحظه‌ی شواهد به «لغت‌نامه‌ی دهخدا» رجوع فرمایید، اگرچه در تشخیص و تعیین معانی طبق معمول، آشفته‌کاری کرده‌اند و پر کردن و آشامیدن و آشامانیدن را درهم آمیخته‌اند.

خنیده: تنین انداز، مشهور و معروف:

خنیـــده بـه گیـتــی بـه مـهر و وفـــا

ز آهــرمـنـــی دور و دور از جــــفـــا

* گویا منظور شادروان نوشین همان «طنین‌انداز» است. بهرحال به گمانم معنی «ستوده» درین مورد مناسب‌تر باشد.

زخم : بنا کردن، ساختن:

چــو هنـگامــه‌ی زخــم ایـوان بــــود

بــلنــدی ایـوان چـو کیـــوان بــــود

* زخم را به معنی «بنا‌کردن و ساختن» قبول ندارم، در این که کار و زخم اصطلاحی است یا ترجمه‌ی اصطلاحی است مربوط به بنایی شکی نیست به دلیل ابیات زیر:

خسرو پرویز می‌خواهد ایوان مداین را بنا کند. معماران خواستند. مهندسی رومی انتخاب شد.

بـرِ خســـرو آمـد جــهانـــدیده مَــرد

بـر او کـــار و زخـــم بنــا یـــاد کـرد

و مهندس به کار پرداخت و:

فـــرو بــرد بــنیـــاد ده شـــــاه رش

همـــان شــاه رش پنــج کـــرده برش

و با سنگ و گچ دیوار را برآورد، سپس بفرمود «بتابند باریک تایی رسن» و ارتفاع دیوار را اندازه گرفت و گفت مهلت می‌خواهم:

چـهــــل روز تـــا کــــار بـنشینــدم

ز کــــاریــگــران شــــاه بگــزینــدم

چــو هنـگـامـه‌ی زخــم ایـــوان بــود

بـلنـــدی ایـــوان چــو کیـــوان بــود

بـدان زخـم خـشمـت نـبــایـد نـــمود

مــرا نـیـــز رنــجــی نـبــایـد فـــزود

خسرو مهلتش نداد، و:

بـدانست کـاریـــــگــر راسـتــــــگوی

کـه عیــب آورد مــــرد دانـــا بــر اوی

کـه گیرد بر آن زخـم ایــــوان شتـــاب

اگـــر بشــکنـد گــم کـنـد نــان و آب

ناچار فرار کرد و چهار سال بعد باز آمد و به معتمدان شاه ثابت کرد که دیوار نشست کرده است و:

چــنین گفت رومی که ار زخـــم کـــار

بـــرآوردمـــی بر سـر ای شـــهریـــار

نــه دیـوار مـانــدی نه طـاق و نه کــار

نــه مـن، مـانـدمـی بـر در شـــهریــار

و چون سقف زده و ایوان ساخته شد:

همـی کرد هــر کـس بـه ایوان نـگـــاه

بـه نـوروز رفـتــی بــدان جـایـــگـــاه

کس انـدر جهـان زخم چـونیـن نـدیــد

نــه از کـــاردانـــان پیـشیـن شـنیــد

یکــی حـلقـه زریــن بــدی ریــختــه

از آن چـــرخ کــار انــــدر آمیــختــه

فــرو هشتـــه زاو سرخ زنـجـیـــــر زر

بـه هـر مــهـره‌ای در نشــانـده گــهــر

چــو رفتی شهنشــاه بـر تخـت عـــاج

بـیـــاویـخـــتنـدی ز زنجیـــر تـــاج

از طول و تفصیل -که مغایر سلیقه و حوصله‌ی من است- معذرت می‌خواهم، در مورد زخم و زخم‌کار نظر قاطعی ندارم، تنها به دو نکته اشاره می‌کنم، هنوز بنایان در ولایت ما پی را میکنند و دیوار را بالا می‌برند و سقف می‌زنند، صفت «ضربی» را هم درباره‌ی سقف همه شنیده‌اند.

سپرده درون: یکدل، همراه:

زنـی بـود بــا او [سودابه] سپـرده درون

پر از جــادوی بــود و رنــگ و فســون

* نکند «به پرده درون» باشد؟

فرزانه: فردوسی این واژه را در بیت به معنی پیروز و چیره بکار می برد:

دل زال یــک‌بـــــاره دیــوانـه گــشت

خــرد دور شــد عشـق فـرزانه گــشت

* این بیت و ابیات پیش و پس در همه‌ی نسخه‌های اساسی چاپ مسکو نیست و در صحتش جای تردید هست.

بهرحال اگر بخواهیم مصراع دوم را به همین صورت قبول و معنی کنیم، استفاده از قول مؤلف برهان قاطع که فرزانه را به معنی «آنکه مجرد و مطلق‌العنان باشد» ضبط کرده است، شاید مناسب‌تر باشد. بهرحال لغاتی از این دست که در موردی منحصر آمده باشد، مادام که از متن دیگری شواهدی بدست نیاید، باید با تردید تلقی شود.

کله: رخسار، روی:

همــه گـیـــل مــردان شـیــــر یـــله

ابـــا طـوق زریــن و مشــکیـــن کــله

* نمی‌دانم صفت مشکین برای صورت گیله‌مردان چه مناسبتی دارد؟ آیا کله مخفف کلاه است و این شیرمردان گیلک کلاه سیاه‌رنگ بر سر داشته‌اند، یا تلفظ دیگری از کله به معنی سر است و مشکین‌کله به معنی سیاه‌موی و کنایه از جوان است.

کمر‌گشادن: دست از جنگ کشیدن:

پـــدر تــا بــود زنــده بــا پیــر ســـر

ازیـــن کیـن نخــواهـد گشــادن کمــر

* گویا معنی برآسودن، فراغت‌یافتن، منصرف‌شدن، دست‌کشیدن، عام‌تر و کلی‌تر از معنی مذکور در فوق باشد. کمر‌گشادن ظاهراً مقابل کمر‌‌بستن است که بمعنی «مصمم شدن، عزم‌کردن، بسیجیدن، آماده و مهیای کاری یا خدمتی بودن» متداول است.

نوشه:

در مورد این شعر: «گرامیش دارید و نوشه خورید» مؤلف بحث مفصلی فرموده و بدین نتیجه رسیده که درستش این است: «گرامیش دارید و توشه خورید». راجع به نوشه و نوشه‌خوردن، یادداشتی در حاشیه‌ی لغتنامه نوشته بودم که ندانستم کدام شیر‌پاک‌خورده‌ای حذفش کرد. نوش به معنی شراب و نوش‌خوردن به معنی شراب‌خوردن در شاهنامه بسیار آمده است، از جمله:

بــــفرمــود تـــــا داروی هـــوش‌بــر

پــرستنـــده آمیــخــت با نـــوش‌بــر

و نیز این بیت:

چــو شــد نوش خـورده شتـاب آمـدش

گران شــد ســــرش رای خواب آمـدش

اگر بخواهیم معنایی برای نوشه‌خوردن بتراشیم ظاهراً «شراب خوردن» با موضوع مقال مناسب‌تر می‌نماید.

اینها که برشمردم و ده برابر این، هرگز نمی تواند از عظمت کار نوشین بکاهد. فرهنگ‌نویسی به هر صورت کار ظریف دشواری است. جای اگر و مگر فراوان دارد، و گرچه به حد اعجاز دقت کنند. این واقعیت را کسانی تصدیق می‌کنند که درین رهگذر با شیوه‌ی علمی گامی نهاده باشند. رجزخوانان بیرون گود را به حال خود واگذارید، که طبل بلند‌بانگند و در باطن هیچ.

آنچه با حروفی متمایز از حروف متن آمده است متن نوشته‌ی مرحوم نوشین است. توضیحات من با علامت * شروع می‌شود. به شماره‌ی صفحات هم اشارت نرفت؛ چه، پیدا کردن موضوع در متن کتاب با رعایت ترتیب الفبا آسان است.

کلمه‌ی «هر» هم در این‌جا به دلم نمی‌نشیند. کاش امکان مراجعه‌ی مجددی به اصل نسخه‌ها بود.

همین موارد است که بین چاپ مسکو –با همه‌ی خوبی‌هایش- و حد کمال فاصله می‌اندازد و تهیه‌ی نسخه‌ی منقحی از شاهنامه را واجب می‌کند. رجوع فرمایید به «کستی بستن» در فرهنگ‌های معتبر.

این را به شیوه‌ی منتقدان روزگار، بدین منظور نوشتم که چون من بنده بر چاپ نظارت کرده و مقدمه نوشته‌ام دوستان بدانند که بخاطر رعایت امانت حتی از اصلاح اغلاط فاحش به سلیقه‌ی خود خودداری کرده‌ام.

 

http://www.ssirjani.com/books/Dar-A-M/vaazhe-naamak.htm


ترانه‌های خیام

$
0
0

ترانه‌های خیام

اثر: صادق هدایت

قطع جیبی: 112صفحه

انتشارات پرستو از امیرکبیر –چاپ ششم - 1352

بها: 35 ریال

***

تنها کتابی که در باره شرح رباعیات خیام خوانده ام این کتاب است. در این کتاب در باره خیام شاعر و فیلسوف سخن به میان آمده که بحث خیام شاعرش را در اینجا می‌نویسم.

صادق در آغاز کتاب می‌نویسد:

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف یافته، بهتان خورده، محکوم شده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.

البته بماند که وقتی می‌گوید ترانه های خیام منظور کتابی که در این جا از آن می نویسیم نیست بلکه کل رباعیات عمرخیام نیشابوری است.

با بررسی‌های هدایت، ترانه‌های خیام، جنگ مغلوطی است شامل 80 تا 1200 رباعی که به او نسبت داده شده است.

هدایت به درستی باور دارد که اگر همه رباعیاتی که به او نسبت می‌دهند درست باشد و شرچشمه در باورهای او داشته باشد، او تبدیل می شود به انسانی که حدود یک‌صد سال عمر کرده و روزی دوبار کیش و مسلک عوض کرده است.

تنها چیزی که در مورد او می‌تواند درست باشد و در مورد رباعیات فلسفی او صادق است این است که او حدود قرون 5 و 6 هجری می‌زیسته و به زبان پارسی آن‌ها را سروده است.

خیام را تا مدتها پس از مرگ کسی با عنوان شاعر نمی‌شناخت. چرا که کسی اگر در طول عمرش تنها در حدود 150 رباعی سروده باشد را نمی‌توان شاعر به حساب آورد. آن هم رباعیاتی که به دلیل تعصب قشری مردم فقط در بین دوستان صمیمی او خوانده می‌شد.

خیام در زمینه‌های ریاضیات و نجوم و طب و لغت و فقه و تاریخ هم دست داشته است.

هدایت به درستی باور دارد که سیزده رباعی از میان رباعیاتی که به او نسبت داده شده است از یک شخص است. این سیزده رباعی را در پایان همین متن می‌بینید. این سیزده رباعی با یک فلسفه و طرز فکر و اسلوب معین سروده شده و از آن یک فیلسوف مادی و طبیعی است. در نتیجه رباعیاتی که به او نسبت داده شده که در آخر عمر دست از شراب‌خواری کشیده و  ......... افسانه هایی است که به نظر می‌رسد یکی از پیروان و یا دوستانش،  آن‌ها را به او نسبت داده‌ تا باقی رباعیات را از خطر نابودی به دست قشریون  ِ کاتولیک‌تراز پاپ نجات دهند.

هدایت ار زوی رباعیات خود خیام نشان می‌دهد که فکر و مسلک او تقریبن همیشه یک‌جور بوده و در تمام عمر شاعری بوده با فلسفه‌ای معین و مشخص و هرگز از اندیشه‌ای که به آن باورد داشته اظهار پشیمانی نکرده است. برای آشنایی بیشتر با این استدلال باید کتاب را بخوانید که شرح آن در این جا اصلن جایی ندارد و آنقدر باید از سر و ته استدلال بزنم تا در نهایت چیزی دستگیرتان نشود.

بنابراین و در پایان سخن، برای ربط دادن هر رباعی منصوب به خیام باید آن را با رباعیات سیزده گانه او مقایسه کرد. براعی باید سلیس باشد و روان. و چون رباعیات دیگر او در استهزا و گوشه و کنایه، شدید و بی پروا باشد.

ناگفته نماند که هدایت از دو رباعی مرصادالعباد نام برده که یکی از آن ها درمونس الحرار هم هست. در این زیر منظور شماره 2 است. ولی من هرچه کتاب را جلو و عقب بردم آن یکی را ندیدم و این است که، سیزده رباعی را که در مونس الاحرار و مرصاد العباد آمده را در زیر می‌بینید. چهاردمی را کسی بیابد. من نیافتم.

1

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفته است

زان روی که هست، کس نمی‌داند گفت

2

دوری که ساکنان این ایوانند

اسباب تردد خردمندانند

هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی

کانان که مدبرند سرگردانند

3

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار و من و تو چنانکه رای من و تست

از موم به دست خویش هم نتوان کرد

4

ای آن‌که نتیجه ی چهار و هفتی

وز هفت و چهار دایم اندر تفتی

می خود که هزار باره بیشت گفتم

باز آمدنت نیست، چو رفتی، رفتی

5

یک قطره آب و با دریا شد

یک ذره خاک و با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و نا پیدا شد.

6

عالم اگر از بهرتو می‌آرایند

مگرای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند

برپای نصیب خویش کت بربایند

7

ای پیر خردمند پگه‌تر برخیر

وان کودک خاک بیز را بنگر تیز

پندش ده و گو که، نرم نرمک می‌بیز

مغز سر کیقباد و چشم پرویز

8

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه تست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

9

می خور که فلک بهر هلاک من و تو

قصدی دارد به جان پاک من و تو

در سبزه نشین و می روشن می‌خور

کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو

10

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

سرمست بدم چو کردم این اوباشی

با من به زبان حال می‌گفت سبو

من چو تو بدم، تو نیز چون من باشی

11

چون نیست مقام ما در این دهر مقیم

پس بی می و معشوق خطایی است عظیم

تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم؟

چون من رفتم، چهان چه محدث چه قدیم

12

وقت سحر است  خیز ای مایه ی ناز

نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

کان‌ها که بجایند نپایند کسی

و آن‌ها که شدند کس نمی‌آید باز

13

ایام زمانه از کسی دارد ننگ

کو در غم ایام نشیند، دل‌تنگ

می خورد تو در آبگینه با ناله ی چنگ

زان پیش که آبگینه آید بر سنگ

مرگ کسب و کار من است

$
0
0


مرگ کسب و کار من است

نوشته‌ی: روبر مرل

برگردان: احمد شاملو

انتشارات نگاه – 1389 – چاپ هشتم

464 صفحه – 9000 تومان

***

در آغاز کتاب می‌خوانیم:

جز به قربانیان آن کسان که مرگ

از برای‌شان کسب و کاری به حساب می‌آید،

این کتاب را به که اهدا می‌توانم کرد؟


***

مرگ کسب و کار من است، سرگذشت رودلف فرانتس هوس است. او در کتاب رودلف لانگ نام دارد. چرا که کتاب کل داستان زندگی این جلاد نیست و فقط شامل بخش کاری وی و در باره‌ی چند سال پایانی زندگی اوست. سال‌هایی که فرمانده و مسئول کشتارگاه آشوویتس بود. هوس، در تمام زندگی یا زندانی بود یا زندانبان. قاتل محکوم به اعدامی بود که جرمش کشتن آموزگاری بود که به یکی از خرابکاران معدوم آلمانی توسط فرانسویان، دشنام داده بود.

در دادگاه نورنبرگ که از بیستم نوامبر 1945 تا اول اکتبر 1946 ادامه یافت، محاکمه و محکوم به مرگ شد و در همان آشوویتس به دار آویخته شد. در دفاع از خودش که متهم شده بود به کشتار 3.5 میلیون نفر، گفته بود اشتباه است. 2.5 میلیون نفر  درست است.

در طی خواندن یکی از تلخ ترین و نیز واقعی‌ترین کتاب‌های تاریخ ادبیات جهان در می‌یابیم که انسان، ددمنش ترین و خونخوارترین جاندار کره زمین است. تنها جانداری که هم‌نوع خود را می‌تواند بی، یا با کوچکترین دلیلی به راحتی بکشد. نه یک تن، نه دو تن، ......... بلکه میلیون‌ها تن. نه برای سیر کردن شکم، که برای ؟. به جای ؟ هر چه می‌خواهید بگذارید و تصور کنید. چون می‌تواند هر چیزی باشد. هر چیزی.

در این کتاب با کم و کیف اتاق‌های گاز  و کوره‌های آدم سوزی رژیم آلمان نازی که همه کم و بیش با آن‌ها آشنا هستیم، بیشتر آشنا می‌شویم و روش حل مشکلات موجود در شیوه‌ی انجام کار را می‌بینیم.  به تعدادی از آن‌ها که مشکل گردانندگان و از جمله هوس هستند، اشاره ای می‌کنم و می‌گذرم. شاید لازم باشد خودمان هم یاد بگیریم:

از آنجا که اجساد در ابتدا سوزانده نمی‌شدند و دفن می‌شدند مشکلات بسیار زیادی برای عمال رایش سوم پدید آمد از جمله:

جسدها چگونه در گورهای دسته جمی دفن شوند تا بیشترین تعداد را بتوان در یک گور جای داد؟ طبیعی است که باید دراز به دراز چیده شوند و از تلنبار کردن آن‌ها خودداری کرد. چرا که  گودال‌های بیشتری بای کند ینی هم زمان بر است و هم هزینه بر. روزانه شاید دو سه گور را بیشتر نتوان پر کرد. در ثانی این قربانیان در حین مرگ خودشان را کثیف کرده و اندامشان لیز بود و مشکل ساز.

هرچه گورها بیشتر می‌شدند فاصله آن‌ها تا اتاق‌های گاز بیشتر می‌شد و حمل اجساد وقت و نیروی زیادی را طلب می‌کرد.

برای این که قربانیان باور کنند که از این حمام ها بیرون می ایند چرخ های قهوه سازی در کنار اتاق گاز باید باشد و به آن ها گفته شود که بعد از حمام قهوه خواهند خورد.

کودکان را در صورت اعتراض مادران باید به آن ها باز گرداند تا ایجاد بلوا نشود و شک برانگیز نشود. چرا که همه‌ی قربانیان واقعن فکر می‌کردند که به حمام های عمومی برده می‌شوند.

سناریوی دفن اجساد تبدیل یه سوزاندن آن‌ها شد. در ابتدا مشکلی نبود ولی بعد چربی جدا شده از قربانیان دست و پاگیر شد. این چربی ها را چه بکنند؟ البته راه حل مشکل خیلی زود پیدا شد و چربی ها به کارخانه های صابون سازی فروخته شد و نیز خاکستر قربانیان در میادین کود فروشی به قیمت خوبی به فروش می رسید. و درآمد حاصله صرف ادامه کار می‌شد.

دندان‌ها و حلقه های طلا ولی فقط می‌بایستی تحویل رایش سوم می‌شد.

..............

هوس وقتی در نورنبرگ محاکمه شد که آمریکا چهار ماه پیش از آن به خود اجازه داده است که فاجعه‌ی هیروشیما را پیش از آن که ژاپن فرصت تسلیم شدن یابد، در ناکازاکی تکرار کند. بی این که برای این جنایت مشهود جز ساده خویی دلیلی داشته باشد. ناکازاکی فقط و فقط نیاز زرادخانه‌ی آمریکا بود به یک آزمایش اتمی دیگر. بمب اتمی هیروشیما از اورانیوم بود و بمب ناکازاکی پلوتونیوم. تاثیر مخرب این دو می‌بایستی روشن می‌شد.

در نورنبرگ، قهرمان کتاب ما با سرهنگی آمریکایی مناظره می‌کند:

چه فرقی است بین نسل کشی یهودیان و نسل کشی ژاپنی‌ها؟ قتل عام، قتل عام است. اگر بمبی که بر هیروشیما فرود آوردید را ما بر سر شما و در واشنگتن می‌انداختیم، اکنون چه زنجموره‌ای که سر نمی‌دادید؟

تو که این قدر سرت می‌شود بگو ببینم ظرفیت کشتاری کدامیک از اردوگاه‌های ما با بمب اتمی شما برابری می‌کرد؟

من آشوویتس را به تو می‌دهم تو هم هیروشیما را به من بده. حساب بی حساب.

در دنیا دو نژاد بیشتر وجود ندارند، آن‌هایی که کشتار می‌کنند و آن‌هایی که کشته می‌شوند.

مشکل این جاست که تاریخ را طرف پیروز در جنگ می‌نویسد.

مرگ کسب و کار من است، به راستی یکی از بهترین برگردان‌های موجود به زبان پارسی است. فضای کاملن خشن با استادی هرچه تمام‌تر با آوردن بعضی از اصطلاحات به همان شکل آلمانی و خشن –به جای برگرداندن- به خوبی القا می‌شود. اصطلاحاتی که به یمن دیدن فیلم‌های ساخت طرف‌های پیروز جنگ جهانی دوم، همه کم و بیش با آن‌ها آشنا هستیم.

هر اوبرست / هایل هیتلر / ناین، ماین فرویند/ ........

که در پانویس ها برگردان آن‌ها هم آمده است.

یادداش تلخ خود را با بخش زیبایی از کتاب به پایان می‌برم. بخشی که از چاپ اول آن تا کنون، از بر هستم. ینی از روزی که برای بار اول آن را خواندم و این روزها تنها ورق زدم. چاپ هشتم آن‌را.

 

روسپی بینوایی را سنگسار می‌خواستند کرد. عیسای مسیح رسید و گفت:

"نخستین سنگ را کسی پرتاب کند که خود شرمسار گناهی نباشد!"

خلق، سرافکنده دور شدند.

این قصه در کتاب مقدس آمده است، اما در سیاست هیچ کتابی مقدس نیست. این جا تنها چیز مقدس، قدرت است که ضمان پیروزی است، چرا که همیشه حق، با حریف پیروز است.

هیتلر همیشه در توجیه هرجنایت دیگر می‌گفت:

-فکرش را هم نکنید آقایان، این هم جزیی از "اقدامات دولت" است، "در جهت چهار میخه کردن قدرت قانونی حکومت". وانگهی، که دیده است کسی از پیروزمندان حساب بکشد؟

فرهنگ لغات زبان مخفی

$
0
0



فرهنگ لغات زبان مخفی

نوشته ی مهدی سمائی

نشر مرکز / 1382/116 رویه / 1200 تومان


***

گفتگویی در باره ی لایی کشی، و این که کاربردش  خوبست یا بد است، مرا به معرفی این کتاب کشاند.

سمائی در مقدمه ی کتاب می گوید:

زبان حافظه ی جامعه است و تصویر حافظه ی هر جامعه در آن جامعه. از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. این حرکت در گروه های مختلف نماد پیدا می کنند.

زبان یک رفتار اجتماعی است . هر جامعه ملزم به رعایت این رفتار است. ناهنجاری های زبان از گروه های اجتماعی وارد زبان می شوند.

گروه هایی چون، جوانان، خلافکاران، کارکنان پیشه های مختلف، ........

در این کتاب فرهنگ مخفی لغات جوانان آمده است. ینی خلافکار اینجا نیست. مگر در شکل  خالی بندی که از خلافکاری وارد زبان پارسی شده، عمومیت یافته و وارد کل زبان شده و فقط در گروه خود نمانده است.


***


در گذشته هم زبان مخفی داشته ایم. ولی در ریخت های دیگری چون:

زبان زرگری، زبان سوسکی، مطربی، ........ خب این ها زبان های مخفی هستند. یا بودند؟  منسوخ شده اند. دیگر کمتر کسی آن ها را حتا اگر بداند به کار ببرد. چون لورفته اند. همه شان.


***

تاریخچه و آغاز پیدایش زبان مخفی در ضمن از خلافکاران بوده است. برای این که مردم از گفتارهای آن ها چیزی نفهمند. سابقه تاریخی آن به قرون وسطا در اروپا می رسد. که بسیاری واژه های فرانسوی در معنای دیگری به کار می رفت. برای اولین بار فرانسویان به این زبان مخفی گفتند: آرگو. حال آرگو واقعن به چه معناست من نمی دانم. ولی می دانم که یک آبجویی به این نام بود. قبلن.

کتاب زبان مخفی چاپ سال 1382 است. شکل جمع آوری آن این جوری بوده که مهدی سمائی پرسش نامه ای را در شهر پخش می کند که مردم بنویسند بین خود و اطرافیانشان چه واژه هایی رد و بدل می شود.

صورت های اختصاری هم راه با مثال:

راج = رایج مانند: آجان: مامور موتور سوار (راج): کوچه پر آجان بود.

مح = محدود ینی کاربرد کمی داشته اند. مانند: اسیدی: شدید، فراوان. (مح). دوست داشتناش اسیدیه. منو اسیدی دوس داره.

منس = منسوخ . از بین رفته. کم راج. مانند: تایتانیک. اشاره به هنرپیشه ی فیلم تایتانیک. جوان پیرو مد (منس). یارو تایتانیکه.

دخ= دخترانه. مانند:چایی شیرین. خاص دبیرستان دخترانه. کسی که برای تملق خبرچینی می کند. (راج)(دخ) دختره از اون چایی شیریناس. چایی شیرین داره میاد.

پس=پسرانه . مانند:داف. لفظی کلیمی به معنی دختر. (عا) (پس). دافارو دیدی؟ چند تا داف نشسته بودن. ر.ک. پاناسونیک

.............

عا=عام. همه جا به کار می رود. کاربرد همگانی دارد. تهران و شهرستان هم ندارد. مانند:

لایی کشیدن: با سرعت با اتومبیل از لابلای انبوه اتومبیل ها رد شدن (عا): از صب تا شب تو خیابون مشغول لایی کشیدنه.


لازم به یادآوری من اینجا هست که بگویم هشت سال پیش تا کنون ممکن است تغییراتی در این راج و مح و پس و دخ ............ داده باشد. هشت سال کم نیست. در این جهان پر ارتباط.

هایکو (شعر ژاپنی)

$
0
0


هایکو (شعر ژاپنی)

احمد شاملو – ع.پاشایی

نشر: ابتکار

چاپ دوم – زمستان 1368 – تیراژ 3300 – 370 رویه – 135 تومان

***

هایکو گونه‌ای از شعر به طور مشخص ژاپنی است که در این کتاب بدان پرداخته شده است با شرح و تفسیر کامل.

کتاب با پیش‌گفتاری از احمدشاملو آغاز می شود وبا توضیحات مفصلی در مورد این گونه شعر ادامه می‌یابد.

شاملو از دشواری ترجمه‌ی اشعار پارسی به زبان های دیگر می‌گوید. دیالوگی بین او و یک خارجی که زبان پارسی را به خوبی می داند و اصرار شاملو بر این که امکان ندارد کسی بتواند شعر حافظ را به همان شکلی که ما درک می کنیم و از آن حسی می‌گیریم ترجمه کرده و خواننده آن زبان خارجی، چون ما آن را درک کند. مثالی که شاملو می‌زند این است و به او می گوید اگر می‌توانی این شعر را ترجمه کن:

مبین به سیب زنخدان، که چاه در راه است / کجا همی روی ای دل بدین شتاب، کجا؟

و حتا در مورد یکی از اشعار خودش که به انگلیسی ترجمه شده است می نویسد:

من سروده ام:

 ما بی چرا زندگانیم

آنان به چرا مرگ خود آگاهانند.

این شعر من این گونه ترجمه شده:

ما نمی دانیم چرا زنده ایم

آنان می دانند که چرا مرده اند.

شاملو آن گاه از سادگی هایکو می گوید. و نیز سادگی ترجمه‌ی آن‌ها.

او ضمن توضیحات بیشتری می گوید: نمی دانم لازم بود این قدر بگویم ولی می‌خواستم بگویم که در موردهایکو این‌گونه نیست. چرا که شی در هایکو تصویری ندارد. شیی که در:

 مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

 یا داسی سرد بر آسمان بگذشت که پرواز کبوتر ممنوع است.

یا به نو کردن ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه...است و ادامه می‌دهد:

هایکو را باید از دیدگاه ذن نگریست. شاید بهتر است بگویم: طبیعتی که هایکو ارائه می‌دهد از دیدگاه اهل ذن دیدنی تر و تجربه‌یی تفکر انگیزتر است. چرا که هایکو گویای رازهایی است که با گوش اهل ذن عمیق‌تر دریافت می‌توان کرد. این منظر از آن دریچه دیدنی تر  است.

هایکو حالت خاصی از جان است. گونه ای حالت عارفانه از نوع ژاپنی.

در هایکو مطلقن عنصر هوشی یا عقلی وجود ندارد. یا به هرحال چنان با عنصر شهودی-شاعرانه در آمیخته است که با هیچ گونه تحلیل و تفسیری نمی‌توان از یکدیگر تفکیکشان کرد.

هدف هایکو زیبایی نیست. بل به سادگی تمام به ما چیزی نشان می‌دهد که خودهمیشه می‌دانسته‌ایم. بی این که بدانیم که می‌دانیم. ما را به این حقیقت آشنا می کند که تا زندگی می‌کنیم شاعریم. مهم این است که سادگی ذاتی ذن و هایکو هیچگاه از خاطر نرود.

خورشید می‌تابد. برف می‌بارد. کوه بلند و دره عمیق است. شب عمق می‌یابد و روز می‌شود. همین و همین. گیرم ما بسیار اندک به این حقایق توجه کنیم.

در مغازه

وزنه های کاغذین بر کتاب‌های مصور

باد بهار

زندگی و زیستن، یعنی دریافت معانی بازناگفتنی ِ همین چیزها. راه هایکو درک مداوم و وقفه ناپذیر این معانی است. در تمام  ِ ساعات شبانه روز. و این خود سرشار  ِ داشتن زندگی است.

مجموعه حاضر حاصل همکاری چهار و پنج ساله‌ای است با یار گرمابه و گلستانم، پاشایی، غواص پر حوصله یی که از گشت و گذار در اعماق ِ بی انتهای هنر و فلسفه‌ی شرق سر خستگی ندارد و ناگفته پیداست که سهم بنده در این میان، با همت او قابل مقایسه نیست.

***

کوکو / به سویی که آواز می‌آمد نگریستم: / چه دیدم؟ / تنها ماه پریده رنگ بود و آسمان سحری

هایکوی این شعر می شود:

تمامی شب/ بانگ برداشته کوکو، کوکو/ سرانجام، سپیده دم

***

چندهایکو و پایان کلام

بهار، در آستانه‌ی بدرود / درنگ می‌کند / در واپسین شکوفه‌های گیلاس

زیر ماه مه آلوده / آسمان و آب را کدر کرده است / آن غوک

از درون پشه بند / سقف معبد بلندتر می‌نماید / تنهایی

هلال ماه / و هم‌پای آن / یکی فاخته

سرما / از کجا می‌آید / ای مترسک

درخت آسوریک

$
0
0

  درخت آسوریک: متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژه ها و یادداشت ها درخت آسوریک

یحیی ماهیارنوابی

 

بها:  25000 ریال

 تعداد صفحه: 134

نشر: فروهر 

  

ترجمه ای دیگر از این کتاب را می توانید اینجا دانلود کنید. 

 

«درخت آسوریک» از کهن ترین متن های مانده از  نیاکان ماست که به شعر سروده شده است. 

مناظره ای است بین «درخت» و «بُز» و دارای مطالبی خواندنی ! این دو در جنگ لفظی با یکدیگر هستند ابتدا درخت از خود و سودمندی هایش می گویدو پس از آن «بز».   

بز در این میان به درخت می گوید:  

 سخن زرینه راندم نزدت ای خرمابُن بی بَر 

چه سود از این سخن،گویی برافشاندم دُو گوهر 

 

آن چه که به عنوان نخستین انیمیشن جهان معروف و درشهر سوخته یافت شده است، نمونه ای از این داستان است. این داستان به شکل های گوناگون سینه به سینه در میان اقوام غرب ایران  به امروز منتقل شده است. 

  چند ساعتی از وبگردی هایم را به «درخت آسوریک» گذراندم دیدگاههای گوناگون را در این باره خواندم ولی آنچه به نظرم درست می آید نبرد میان دو نیرو است که یکی بر دیگری پیروز می گردد و این منظومه هزاران سال است که ادامه دارد. 

یک نسخه از این کتاب را با ترجمه ای دیگر برای دریافت گذاشته ام  به گفته ی مترجم نخستین ترجمه بوده است. 

 در سایتها خواندم ترجمه ماهیار نوابی در سال 1346 منتشر شده است بی تردید ترجمه ماهیار نوابی که از پزوهشگران به نام هستند و به پهلوی آشنایی کامل داشتند ترجمه ای بهتر است. 

 

اثر 

این اثر باستانی را که همه می شناسیم را داستان درخت آسوریک می دانند. 

 

بریده ای از شعر درخت آسوریک: 

 

درختی رسته‌ است، سراسر کشور شورستان 


بُنش خشک است، سرش تر است 


برگش به نی ماند، برش ماند به انگور 


شیرین بار آورد، برای مردمان 


آن درخت بلند، با بز نبرد کرد 


که من از تو برترم، به بسیار گونه چیز 


 رسن از من کنند، که پای تو را بندند 


 چوب از من کنند، که گردن تو را مالند 


 میخ از من کنند، که سر تو را آویزند 


 از بار من خورند، تا سیر(انباشته) شوند 


 چون آن گفته شد، (به‌وسیله) درخت آسوریک 


 بز پاسخ کرد، سرفراز جنباند 


 که تو با من، پیکار می‌کنی ، تو با من نبرد می‌کنی 


 چون این از کوده‌های من شنیده شود   

 شود ننگ اوی، سخن هرزه‌ات بیکار کند 


درازی، دیو بلند، بشنت(کاکلت) ماند به گیس دیو 


 که بر سر جمشید، در آن فرخ هنگام  


 دروغ دیوان، بنده بودند، مردمان 


 و هم درخت خشک دار بن، سرش زرگون شد 


 تو از این کرده‌ها، سرت هست زرگون 


 گرت پاسخی کنم، ننگی گرانم بود 


گویندم به افسان، مردمان پارس 


 بشنو ای دیو بلند، تا من پیکارم 


 دین ویژه مزدیسنان، که هرمزد مهربان آموخت  


 جز از من که بزم، کس نتواند شود 


 چه شیر از من کنند، اندر پرستش یزدان 


 گو شورون، ایزد، همه چهارپایان 


 وهم، هوم نیرومند، نیرو، از من است  


 زه از من کنند، که بندند بر کمان 


 پیش‌پاره از من کنند، به آبجر و هوز و مانند آن 


 که خورد شهریار، کوهیار و آزاد 


 پس من دیگر بار برترم، از تو، درخت آسوریک 


 اینم سود و نیکی، اینم، دهش و درد 


 که از من بز برود، در سراسر این پهن بوم 


 این زرین سخنم، که من به تو گفتم 


 چنانست که پیش خوک و گراز، مروارید افشانید 


 یا چنگ زنید، پیش اُشتر مست 


...

فریدا

$
0
0

 نقاشی و زندگی فریدا 

کتوفون وابرو / ترجمه مهین صدری - کاتاموزر  

 

 فریدا کالو ( خالو ) نقاش مکزیکی ( ۱۹۵۴ - ۱۹۰۷ )  اوائل دهه ی هشتاد در اروپا کشف شد . جذابیت خودنگاری های او به حدی بود که او را در مدت کوتاهی به شهرت رساند .  

فریدا در تصاویر جذاب و رنگارنگ  

 خود داستان دردناک زندگی اش را به تصویر می کشید :  رابطه اش با دیه گو ریورای نقاش , وضع جسمانی , فلسفه ی طبیعی زندگی و نیز جهان بینی اسطوره ای شخصی اش که نمی توان آنرا بدون تجدید حیات فرهنگ سرخپوستی در آن زمان تصور کرد . 

دیه گو ریورا درباره ی همسرش که با قدرت نقاشی های شخصی اش برای خود هویتی مستقل ساخته بود , چنین می نویسد :   او اولین زن در تاریخ هنر است که با صراحت , بی رحمی و بدون ملاحظه به موضوعاتی می پردازد که تنها زنان با آنها برخورد می کنند .   

البته کارهای او اغلب در اندازه های کوچک هستند , چیزی بیش از اسنادی بی پیرایه برای آزادی خواهی زنانه به شمار می روند .   فریدا با آنها داستان زندگی شخصی خود را با واقعیت تاریخی مکزیک در هم می آمیزد .   35 اثری که در این کتاب آمده اند به سیر تکمیلی فریدا اشاره دارند  

اینکه چگونه از هنرجوئی ساده به چنان نقاش بزرگی بدل شده است که در زمان زندگی اش  

آندره برتون , پیکاسو و انیشتین را مجذوب کرده و امروز نیز در تمام دنیا مورد توجه است .   

 

(از کتاب ) 

 

*       *       * 

 

می توان گفت که فریدا یک زندگی سیاسی داشته اما انگار همین را هم هنرمندانه گذرانده است . خانه ی آبی که محل زندگی او بوده بازدیدکنندگان و همفکران بسیاری را جذب کرده .  

تروتسکی مدتی از پناهندگی سیاسی خود را در این خانه گذرانده است .  

 

فریدا زندگی شاعرانه ای داشته است ,  شاید به همین خاطر کتابی که درباره ی او نوشته شده یک کتاب  بیوگرافی  معمولی نیست و فیلمی هم که در باره ی او ساخته شده بیشتر از هرچیزی یک فیلم هنری شاعرانه است . مهمترین نکته ای که در زندگی او جلب توجه می کند شخصیت بسیار محکم و قوی اوست که با نوع زندگیش بیش از پیش ساخته و پرداخته میشود .   

 

 

این کتاب شامل تعدادی از نقاشی های اوست که اگرچه درقطعی کوچک چاپ شده اند اما از کیفیت نسبتا خوبی برخوردارند .  

در پشت جلد کتاب نوشته شده :   از مجموعه ی هنرمندان در جیب 1 

بیاد کتابهای قدیمی افتادم که با اسم جیبی چاپ میشد و اول بار قطع آنها هم جیبی بود .. 

فکر می کنم این روش برای همراه داشتن کتابها روش مناسبی است . می توانیم این نوع کتاب ها را در جیب یا کیف خود همرا ه داشته باشیم تا بتوانیم از اوقات مرده  برای خواندن آنها و زنده کردن وقتمان ! استفاده کنیم .  

 

با گوگل کردن به راحتی می توانیم نقاشی های او را تماشا کنیم یا در موردش بیشتر بدانیم .  

این هم لینکی که در آن جمله های ساده اما بسیار با معنی او را می خوانیم . مثل وقتی که گفته بود : 

 

من سورئالیست نیستم  

این درست نیست .  

من هرگز رویاها را  نقاشی نکرده ام . 

آنچه که من نقاشی کرده ام واقعیت خودم است . 

 

  http://www.brainyquote.com/quotes/authors/f/frida_kahlo.html

 

 یادداشتی بر فیلم فریدا را می توانید در "فیلم هایی که می بینیم" بخوانید.

 

یک آسمان نگاه

$
0
0

 یک آسمان نگاه - دفتر اول

 

یک آسمان نگاه - دفتر اول 

فرشته کاملان  

 

 طراح جلد و صفحات:شهرزاد توکلی

 

تاریخ انتشار : بهار 90  انتشارات: آهنگ فلم 

بها: 6000 تومان   

یک آسمان نگاه  در آدینه بوک

این کتاب مجموعه ای از عکس نوشته های نویسنده است . نمی دانم ابتدا عکس گرفته و بر آن نوشته و یا برعکس.  

نوشته هایش نشان از تجربه های عمیق و اندیشه های نابش دارد. هر چه بیشتر می خوانی اش احساس آشناتری به تو دست می دهد.  

خیال... آرزو  

آهسته بلند می شوم... پاورچین پاورچین 

بدون اندک صدایی پبش تو می آیم 

نه، حضورم را حس می کنی. 

... آهسته باز می گردم،

بدون اندک صدایی!

شاید خواب مرا می بینی... شاید... 

 

طبیعت چیزی که این روزها رویارویی با آن برای انسان بسیار آسان شده و در برابرش لذت های با طبیعت بودن را از دست داده است و همچنین تاثیری که طبیعت می تواند بر جسم و جان آدمی بگذارد، و فرشته با طبیعت پیوندی نزدیک دارد این را در بیشینه عکس های و حرف هایش می توان دید. 


شاهنامه آخرش خوش است

$
0
0


شاهنامه آخرش خوش است

باستانی پاریزی- دکتر در تاریخ

استاد تاریخ دانشکده ادبیات تهران

انشارات علم

بها:16500 تومان

700 صفحه


شاهنامه درختی گشن بیخ و بسیار شاخ

شصت سال پیش وقتی نخستین کنگره فردوسی در ایران تشکیل شد ، خاور شناس معروف روس بِرتِلس گفت:«.. تراژدی زندگانی فردوسی، با تراژدی خود ملت ایران، به هم آمیخته بود..»


کتاب با مقدمه ای از سخنان برتلس آغاز می گردد. باستانی پاریزی در آبان 1348  مقاله ای در  مجله ای می نویسند به گفته ی خودشان هنوز مرکب مقاله خشک نشده از گوشه و کنار شواهد گوناگونی به دستش می رسد ابتدا فصلی از کتاب «نای هفت بند» و سپس به صورت کتابی با هشتصد صفحه می رسد .

در این کتاب  ضمن تجلیل و یاد آوری از مقام  کسانی که به طریقی در کار شاهنامه بوده اند ، از داخلی و خارجی ،چپ و راست ،کارگز و کارفرما...پایانی  ناخوش را از آنها نوشته است.در واقع به این روش خواسته است قطره ای از تراژدی زندگی فردوسی و هم تراژدی تاریخ ایران را چاشنی آن کرده باشد.

این کتاب در بر دارنده اطلاعات بسیار زیادی است که بسیار خواندنی  و جالب است به خصوص که گاهی قلم شیرین استاد با نازک بینی و طنزی شیرین  همراه است.

این کتاب می تواند به عنوان یک مرجع هم شیرین و هم تلخ و شاید بسیار واقعی  براین فرهنگ ویرانه ی ما باشد. کتاب مرا به یاد پدر نادر در فیلمی که این روزها در جهان مطرح است می اندازد.



به گفته ی نویسنده کتاب حجم خیلی بیشتر می تواند داشته باشد.


همین چند روز پیش در اتوبوس با خانمی آشنا شدم که می گفت همسرش استاد دانشگاه چمران بود و سالهای زیادی شاهنامه را حاشیه نویسی و فیش برداری کرد و پایان آخر عمرش را ده سال با بیماری آلزایمر و پارکینسون گذراند و نتوانست نتایج زحماتش را به چاپ برساند.

این هم پیوندش:

دکتر عباس سلمی

که می توانست یکی از صفحات کتاب باشد.

از مطالب کتاب:

تصویر فردوسی از کمال الملک



 

بدرودی دیگر

$
0
0


1305-1390


ابراهیم یونسی، یکی از بزرگترین ادیبان میهنمان، بدرودی گفت و ..... برفت.

ابراهیمی دیگر، سرافراز از آتش گذشت.


در ایرانشهر از وی بخوانید.


***

*محمود دولت آبادی نوشت:

مویه نمی کنم ........

خودم را نکوهش می کنم. ابتدا خودم را نکوهش می کنم و بی درنگ این برزخ سرد شرایط را که حداقل های روابط انسانی ما در حوزه های هنر و ادبیات را فرو کاست، چنان و چندان که "فترت" خود یک اصل پذیرفته شده شد و این که مثلن من ندانم ابراهیم یونسی پیش از رفتن، چندی هم در بیمارستان بستری بوده است. دو هفته است که از خود می پرسم" راستی یونسی چطور است؟" و می گردم شماره ی تلفنش را پیدا کنم و پیدا نمی کنم. می پرسم تلفن یونسی؟ اما کسی نمی شنود. شاید باز هم در خاموشی پرسیده ام.

................

................

فقدان او تداعی می کند بهترین هایی را که یافته ام و از دست داده ام در این سفر عمر پس -به فرض محال- اگر بار دیگر تکرار زندگی میسر می بود، باز هم می گشتم و می جستم و می یافتم آدمیانی را که اگر چه اندک بودند اما بسنده بودند.  هم در خود و هم برای من که در همه ی عمر در به در، در طلب بوده ام.

خودم را نکوهش می کنم، اما برای یونسی مویه نمی کنم، به او فخر می کنم.


*روزنامه ی شرق بیستم و بهمن ماه نود خورشیدی


شاهنامه آخرش خوش است

$
0
0


شاهنامه آخرش خوش است

باستانی پاریزی- دکتر در تاریخ

استاد تاریخ دانشکده ادبیات تهران

انشارات علم

بها:16500 تومان

700 صفحه


شاهنامه درختی گشن بیخ و بسیار شاخ

شصت سال پیش وقتی نخستین کنگره فردوسی در ایران تشکیل شد ، خاور شناس معروف روس بِرتِلس گفت:«.. تراژدی زندگانی فردوسی، با تراژدی خود ملت ایران، به هم آمیخته بود..»


کتاب با مقدمه ای از سخنان برتلس آغاز می گردد. باستانی پاریزی در آبان 1348  مقاله ای در  مجله ای می نویسند به گفته ی خودشان هنوز مرکب مقاله خشک نشده از گوشه و کنار شواهد گوناگونی به دستش می رسد ابتدا فصلی از کتاب «نای هفت بند» و سپس به صورت کتابی با هشتصد صفحه می رسد .

در این کتاب  ضمن تجلیل و یاد آوری از مقام  کسانی که به طریقی در کار شاهنامه بوده اند ، از داخلی و خارجی ،چپ و راست ،کارگز و کارفرما...پایانی  ناخوش را از آنها نوشته است.در واقع به این روش خواسته است قطره ای از تراژدی زندگی فردوسی و هم تراژدی تاریخ ایران را چاشنی آن کرده باشد.

این کتاب در بر دارنده اطلاعات بسیار زیادی است که بسیار خواندنی  و جالب است به خصوص که گاهی قلم شیرین استاد با نازک بینی و طنزی شیرین  همراه است.

این کتاب می تواند به عنوان یک مرجع هم شیرین و هم تلخ و شاید بسیار واقعی  براین فرهنگ ویرانه ی ما باشد. کتاب مرا به یاد پدر نادر در فیلمی که این روزها در جهان مطرح است می اندازد.



به گفته ی نویسنده کتاب حجم خیلی بیشتر می تواند داشته باشد.


همین چند روز پیش در اتوبوس با خانمی آشنا شدم که می گفت همسرش استاد دانشگاه چمران بود و سالهای زیادی شاهنامه را حاشیه نویسی و فیش برداری کرد و پایان آخر عمرش را ده سال با بیماری آلزایمر و پارکینسون گذراند و نتوانست نتایج زحماتش را به چاپ برساند.

این هم پیوندش:

دکتر عباس سلمی

که می توانست یکی از صفحات کتاب باشد.

از مطالب کتاب:

تصویر فردوسی از کمال الملک 

پیوندهای خواندنی: 

آخر شاهنامه 

مرگ یزد گرد



 

بدرودی دیگر

$
0
0


1305-1390

ابراهیم یونسی، یکی از بزرگترین ادیبان میهنمان، بدرودی گفت و ..... برفت.

ابراهیمی دیگر، سرافراز از آتش گذشت.

در ایرانشهر از وی بخوانید.

***

بانه و تجلیلی در خور از  فرزند یگانه خویش


جمعه بیستم بهمن ماه نود خورشیدی



مستقبلین در ورودی شهر







در راه گورستان سلیمان بگ



عکس ها از اینترنت

عکس آخر هم ترکیبی از عکسی در بعد از بیست و سه و ابراهیم یونسی

کوه آربابا با نگاهی از سلیمان بگ

به کوشش وبسایتی با ذوق


***


*محمود دولت آبادی نوشت:

مویه نمی کنم ........


خودم را نکوهش می کنم. ابتدا خودم را نکوهش می کنم و بی درنگ این برزخ سرد شرایط را که حداقل های روابط انسانی ما در حوزه های هنر و ادبیات را فرو کاست، چنان و چندان که "فترت" خود یک اصل پذیرفته شده شد و این که مثلن من ندانم ابراهیم یونسی پیش از رفتن، چندی هم در بیمارستان بستری بوده است. دو هفته است که از خود می پرسم" راستی یونسی چطور است؟" و می گردم شماره ی تلفنش را پیدا کنم و پیدا نمی کنم. می پرسم تلفن یونسی؟ اما کسی نمی شنود. شاید باز هم در خاموشی پرسیده ام.

................

................

فقدان او تداعی می کند بهترین هایی را که یافته ام و از دست داده ام در این سفر عمر پس -به فرض محال- اگر بار دیگر تکرار زندگی میسر می بود، باز هم می گشتم و می جستم و می یافتم آدمیانی را که اگر چه اندک بودند اما بسنده بودند.  هم در خود و هم برای من که در همه ی عمر در به در، در طلب بوده ام.

خودم را نکوهش می کنم، اما برای یونسی مویه نمی کنم، به او فخر می کنم.


*روزنامه ی شرق بیستم و بهمن ماه نود خورشیدی

متن کاملن یادداشت محمود دولت آبادی


شاهنامه آخرش خوش است

$
0
0


شاهنامه آخرش خوش است

باستانی پاریزی- دکتر در تاریخ

استاد تاریخ دانشکده ادبیات تهران

انشارات علم

بها:16500 تومان

700 صفحه


شاهنامه درختی گشن بیخ و بسیار شاخ

شصت سال پیش وقتی نخستین کنگره فردوسی در ایران تشکیل شد ، خاور شناس معروف روس بِرتِلس گفت:«.. تراژدی زندگانی فردوسی، با تراژدی خود ملت ایران، به هم آمیخته بود..»


کتاب با مقدمه ای از سخنان برتلس آغاز می گردد. باستانی پاریزی در آبان 1348  مقاله ای در  مجله ای می نویسند به گفته ی خودشان هنوز مرکب مقاله خشک نشده از گوشه و کنار شواهد گوناگونی به دستش می رسد ابتدا فصلی از کتاب «نای هفت بند» و سپس به صورت کتابی با هشتصد صفحه می رسد .

در این کتاب  ضمن تجلیل و یاد آوری از مقام  کسانی که به طریقی در کار شاهنامه بوده اند ، از داخلی و خارجی ،چپ و راست ،کارگز و کارفرما...پایانی  ناخوش را از آنها نوشته است.در واقع به این روش خواسته است قطره ای از تراژدی زندگی فردوسی و هم تراژدی تاریخ ایران را چاشنی آن کرده باشد.

این کتاب در بر دارنده اطلاعات بسیار زیادی است که بسیار خواندنی  و جالب است به خصوص که گاهی قلم شیرین استاد با نازک بینی و طنزی شیرین  همراه است.

این کتاب می تواند به عنوان یک مرجع هم شیرین و هم تلخ و شاید بسیار واقعی  براین فرهنگ ویرانه ی ما باشد. کتاب مرا به یاد پدر نادر در فیلمی که این روزها در جهان مطرح است می اندازد.



به گفته ی نویسنده کتاب حجم خیلی بیشتر می تواند داشته باشد.


همین چند روز پیش در اتوبوس با خانمی آشنا شدم که می گفت همسرش استاد دانشگاه چمران بود و سالهای زیادی شاهنامه را حاشیه نویسی و فیش برداری کرد و پایان آخر عمرش را ده سال با بیماری آلزایمر و پارکینسون گذراند و نتوانست نتایج زحماتش را به چاپ برساند.

این هم پیوندش:

دکتر عباس سلمی

که می توانست یکی از صفحات کتاب باشد.

از مطالب کتاب:

تصویر فردوسی از کمال الملک 

پیوندهای خواندنی: 

آخر شاهنامه 

مرگ یزد گرد



 

Viewing all 141 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>