بی بال و پر
نوشتهی: وودی آلن
برگردان: محمود مشرف آزاد تهرانی
نشر: ماه ریز
سال 1383
اندازه: جیبی
175 رویه
***
بی بال و پر طنز نوشته ای از وودی آلن است. درگیری های ذهنی اوست که معمولن از دنیای زمینی به دنیای فرازمینی میرود و بر میگردد. چیزی که در فیلمهایش هم معمولن میبینیم. من گاهی نوشتههای او را از فیلمهایش بیشتر دوست میدارم.
در بارهی آن چیزی ندارم که بنویسم. میتوانم یکی دو صفحه از آن را برایتان در اینجا بنویسم و یکی دو صفحه را نیز بخوانم که بشنوید.
***
جدا شدن روح از بدن
آقای آلبرت سایکس این تجربه را گزارش میکند: با یکی از دوستانم نشسته بودم و بیسکویت میخوردم که احساس کردم روحم از بدنم جدا شد و رفت تلفن بزند. با شرکت فایبرگلاس مسکوویتس کار داشت و زنگی به آنجا زد. بعد به بدنم برگشت. و بیست دقیقهای سرجایش ماند. خدا خدا میکردم دوباره بازی در نیاورد. اما گفت و گوی ما که به بحث شراکت و سرمایه گذاری رسید، باز از بدنم جدا شد و شروع کرد به پرسه زدن در شهر. میدانم که اول رفته تماشای مجسمهی آزادی. بعد رفته یک نمایش در "رادیو سیتی موزیک هال" و بعدش هم رفته رستوران بنی و یک حساب شصت و هشت دلاری بالا آورده. بالاخره روحم تصمیم میگیرد به بدنم برگردد. اما تاکسی گیرش نمیآید و مجبور میشود خیابان پنجم را پیاده گز کند. به من که رسید، درست سر وقت تماشای آخرین اخبار بود. حس میکردم که دارد دوباره وارد بدنم میشود. چون ناگهان مورمورم شد و صدایی را شنیدم که میگفت: من برگشتم. اون کشمشها رو رد کن بیاد.
از آن به بعد این پدیده چندین و چند بار برایم اتفاق افتاد. یک دفعه روحم، تعطیلات آخر هفته را به میامی رفت و یک بار هم میخواست پول کراوات را نداده، از فروشگاه میسی بزنه به چاک. که مچش را گرفتند. چهارمین بار در واقع این بدن من بود که از روحم جدا شد. تنهاکاری که کردم این بود که خودم را صاف و صوف کنم تا دوباره برگردم سر جای خودم.
بحبوحهی رواج جدایی روح از بدن حوالی سال 1910 بود که شایع شد گله ای سرگردان از ارواح در هندوستان سراغ کنسولگری آمریکا را میگیرند. این پدیده کاملن شبیه به استحالهی جوهری است. در این فرایند، اجزای تشکیل دهندهی آدم از هم تجزیه میشوند ودوباره در جایی دیگر به هم میپیوندند. البته برای سفر کردن هم خوب راهی است. هر چند معمولن باید نیمساعتی منتظر رسیدن چمدان ها شد. شگفت انگیزترین نمونهی استحاله، استحالهی سِر آرتور نارنی است که وقتی داشت حمام میگرفت، با یک صدای بلند ِ پق، غیب شد و ناگهان سر و کلهاش وسط دستهی نوازندگان سازهای زهی ارکستر سمفونیک وین پیدا شد. او بیست سال آزگار ویولونیست اول ارکستر بود، هرچند فقط میتوانست ملوی "سه موش کور" را بزند تا این که یک روز هم ضمن اجرای سمفونی ژوپیتر موتسارت، ناگهان غیبش زد و از رختخواب وینستون چرچیل سر در آورد.